سرک در فيسبوک
روز يکشنبه فلان تاريخ
عباس: دوست میدارم ورای این جهان مرده را ببینم ... شاید آنجا شرافت و انسانیت و لياقت را بتوان جست. شاید آنجا را هرزگان جايی نباشد
شهاب: عباس تو حالت خوبه امروز؟
محمد: ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی :)
عباس: @ شهاب، آره خوبم میرم دهنش رو صاف میکنم. @ محمد، اصلن بعيد نيست.
روز دوشنبه فلان تاريخ
عباس: آرام آرامم. وقتی وجود منفور تو نیست از کوه هم مستحکم ترم. زندگی در جریان است حتی اگر تو سدش باشی. این سد لبریز می شود و تو هیییییییییییییییچ میشوی. دیگر بخششی نمانده. فقط تنفر.
نادر: اين خيلی باحال بود دو تا لايک
شهاب: بيام ببرمت دکتر؟
محمد: بازم ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی :)
عباس: @ نادر، تو که میدونی چی شده؟ @ شهاب، خوبم. @ محمد، اصلن بعيد نيست.
روز سهشنبه فلان تاريخ
عباس: کسی را می شناسم با مغز و قلبی روسپی. که شرافت در حضورش بی معنی می شود و نجابت، دریغا که دست نیافتیست با او. در آرمان شهر من، جای این کسان حتی زیر خاک چنین وطنی نیست. عدم را برای وجودشان به خاطر حصول انسانیت آرزومندم.
شهاب: خر نشو بيا بريم دکتر!
نادر: يعنی طرف ما؟
عباس: چی يعنی طرف شما؟
محمد: همون قبلی که نرسی ای اعرابی.
نادر: انسانهايی با مغز و قلبی روسپی رو ميگم.
عباس: نه اون که ميگی نيست. در ضمن اون امانتی رو بيار کار دارم باهاش.
روز چهارشنبه فلان تاريخ
عباس: عمر خوشبختی تو، عمر ماه پشت ابر است. دانایی که حاصل شود اعتبار تو از بین خواهد رفت. و تو دروغی هستی که روزی برای همه فاش میشوی. نقشهای که گنجش پیدا شود دیگر کاغذ پارهای بیش نیست.
شهاب: من فردا نيستم به ابراهيم ميگم بياد بنويسه بجام. کاری داشتی خبر بده.
نادر: ديروز فکر کردم حالا متوجه شدم چی ميگی. ولی اين دانايی که حاصل شود خيلی وقت میبره. يعنی من تجربه کردم گاهی حاصل نمیشود.
عباس: میشود.
محمد: اندک اندک جمع مستان میرسد.
شهاب: در ضمن روی موبايل در دسترسم.
محمد: ناز نازان گلعذاران میرسد.
عباس: در رهند نه میرسد :)
روز پنجشنبه فلان تاريخ
عباس: به درد بپیچی و ببینم. خون قصیان کنی و به عیش بنشینم. تو برای نبودن شایستهترینی، و جهان استحقاق دیدن دردت را دارد. این است عدالتی که جهان در حق بعضی آدمیان میتواند اجرا کند.
ابراهيم: :) يقينأ اينچنين است. با اجازه شر میکنم.
محمد: ای اعرابی شدی دوباره ها!
نادر: بعضی وقتها باید آدمهایی دچار اینهمه باشند تا ما از باب مفهوم عدالت خیالمان راحت باشد.
آرش: اينا همش سر اون مياد تو خودتو ناراحت نکن.
عباس: @ نادر، چنين است عدالت روزگار.
روز جمعه فلان تاريخ
عباس: اوووووووووووووف. ارزش بعضیها از یک تیکه گوشتم کمتر. اونم گوشت فاسد. تهوووووع.
شهاب: تو هنوز دستت توی کار نيست.
ابراهيم: دل خيلی پره!
آرش: از بردن اسمشون هم هوا متعفن میشه.
عباس: مگه تو فهميدی کيه؟
محمد: با دل پر نتوان کرد دعا.
آرش: نه نفهميدم هنوز.
روز شنبه فلان تاريخ
عباس: دردیست ما را سختتر از درد زائو.
ابراهيم: ؟؟؟؟؟؟؟؟
عباس: ؟؟؟
شهاب: زنگ زدم جواب ندادی.
آرش: عباس جان درد و بلات بخوره توی سر من.
عباس: ؟؟؟؟؟؟
محمد: مگه تو زاييدی تا حالا؟
عباس: مگه فقط بايد زاييد که فهميد؟
محمد: خوب نميشه همينطوری فهميد.
روز يکشنبه فلان تاريخ
عباس: تازه جای خوبش داره میرسه.
آرش: بعلللللللله میرسين! چرا نرسين؟ طاقت بيار.
شهاب: خر نشی ها. من شدم هيچ کسی هم نبود ببرتم دکتر.
عباس: @ آرش، تو بلاخره فهميدی؟
آرش: دارم.
محمد: بايد به اين گريست.
عباس: به چی؟
محمد: همين که تازه جای خوبش داره میرسه. خيلی بد مزه بوده تا حالا؟
عباس: ؟؟؟؟
نظرات