روزی که رفت بر باد؛ روزی که داد بر باد

تا قبل از انتخابات اگر در حوزه سياسی جمهوری اسلامی يک خط می‌کشيديد آن‌هايی که در طرفين قرار گرفته بودند را می‌شد اسم برد. در يک طرف رفسنجانی، خاتمی، کروبی و موسوی و در طرف ديگر جنتی، مصباح، يزدی و احمدی‌نژاد. تا پيش از انتخابات تصور رايج بر اين بود که عليرغم منش خامنه‌ای برای مقابله با منتقدانش اما او ترجيح خواهد داد رهبر هر دو گروه باشد منتها اين تصوير با جانبداری خامنه‌ای از احمدی‌نژاد در خطبه‌های نماز جمعه به کلی در هم ريخت. اين را بايد بزرگ‌ترين خطای زندگی سياسی خامنه‌ای شمرد که در واقع او را وارد همان جاده‌ای کرد که شريعمتداری سال‌ها پيش درباره‌اش نوشته بود. راندن در جاده يکطرفه، بدون ترمز و از جا کندن فرمان. از همينجا به بعد آن خطی که طرفين سياست در جمهوری اسلامی را از هم جدا می‌کرد دچار تغييرات بزرگی شد.

ورود خامنه‌ای به جرگه طرفداران احمدی‌نژاد باعث شد مکان رهبری خالی بماند و خطبه‌های رفسنجانی در نماز جمعه او را به مرز ميان جناح‌ها سوق داد. هوشمندی رفسنجانی باعث شده تا بعد از آن نماز جمعه موضعگيری‌اش درباره حوادث دست نخورده باقی بماند و عملن خامنه‌ای به حاشيه رانده شود. از آن طرف هم دو تا از مهره‌ها از گردونه بيرون رفتند. يکی محمد يزدی که بعد از اين که به رفسنجانی گفت "آقا تو چه کاره‌ای" و پاسخ رفسنجانی که بعضی نامه‌های مربوط به دوران خمينی را رومی‌کند از ميدان خارج شد و يکی هم مصباح که قرار بود از جنبه‌ی تئوريک از گروه احمدی‌نژاد پشتيبانی کند. علت خروج مصباح ورود خامنه‌ای به گروه احمدی‌نژاد بود. حالا اين خامنه‌ای‌ست که دارد نقش تئوريسين را بازی می‌کند و اگر خبرها را دنبال کنيد متوجه می‌شويد که حمايت خامنه‌ای از احمدی‌نژاد فقط از جنبه‌ی تئوری‌پردازی‌ست و سکان عملگرايی در دست احمدی‌نژاد است. بهترين نمونه‌اش همين حرفی‌ست که خامنه‌ای اخيرن در ديدار با جامعه مدرسین حوزه علمیه قم گفته که "هیچ رئیس‌جمهوری به اندازه او [احمدی‌نژاد] از اسلام و آرمان‌‌ها و ارزش‌های اسلامی در سازمان ملل سخن نگفته و بنده با آنکه همواره به مسئولان انتقاد کرده‌ام، اما انصافا او بوده که نام امام زمان و حضرت زهرا را در محافل بین‌المللی احیا کرده است". فقط يک تئوريسين می‌تواند برای نام بردن از اسامی دينی خوشحال باشد در حالی که عملن احمدی‌نژاد کتيبه کوروش را به ايران آورده. يا بگويد "مسئولان فعلی با حجاب فقهی مخالف نیستند ولی در تاکتیک‌ها اختلاف وجود دارد". حجاب فقهی فقط در تئوری‌ وجود دارد ولی در تاکتيک يعنی در عمل پليس جمهوری اسلامی سی سال است دارد می‌گيرد و می‌بندد و حضرات کار ديگری نتوانسته‌اند از پيش ببرند. بنابراين مصباح از خط مقدم خارج شد و حالا هم بابت اين خروج در نشريه موسسه‌اش برای دار و دسته احمدی‌نژاد خط و نشان کشيده که "احمدی‌نژاد به ناکجاآباد می‌رود".

حالا اگر دوباره آن خط را رسم کنيم در يک طرف خاتمی، کروبی و موسوی قرار گرفته‌اند و روبروی‌شان خامنه‌ای، جنتی و احمدی‌نژاد. رفسنجانی هم ايستاده است در ميانه ميدان. شلوغ‌ بازی‌های اهل مجلس فقط برای اين است که کاری انجام داده باشند وگرنه هيچ اتفاقی در خارج از اين ميدان رخ نخواهد داد. برای اين که مطمئن بشويد چقدر توازن قوا برقرار است کافی‌ست سرمقاله هشتم مهر روزنامه جمهوری اسلامی خطاب به صادق لاريجانی يعنی قاضی‌القضات جمهوری اسلامی را بخوانيد که در آن نسبت به حرف‌های لاريجانی به رفسنجانی تندترين الفاظ به کار برده شده. تندترين نهيب اين است که "شما هرگاه و هر جا که سخن می‌گوئید شایسته است با توجه به این سه ویژگی که برایتان برشمردیم باشد". لحن اين سرمقاله و ايراد دستوری درباره واژه "منبطل" لاريجانی را در حد يک ميرزا بنويس پايين آورده و البته نشان می‌دهد اگر گروه خامنه‌ای بخواهند آدم‌های ديگری را وارد گود کنند از آن طرف هم کسانی هستند که جواب او را بدهند. بنابراين به نظر من همه چيز در همان نفرات اصلی دو گروه و رفسنجانی خلاصه شده است.

يکی از اتفاقاتی که حالا دارد رخ می‌دهد، و به نظر من، در روزهای آينده سرعت تحولات را بيشتر می‌کند فشاری‌ست که برای برگرداندن مهدی هاشمی دارند وارد می‌کنند. از قضا اگر آدم عاقلی در آن طرف، يعنی در جناح خامنه‌ای، بود به چنين کاری دست نمی‌زد منتها هنوز خامنه‌ای در همان جاده يکطرفه دارد می‌راند و سخنگوی جناح‌شان، يعنی جنتی، را هم مأمور اعلام عمومی دستگيری مهدی هاشمی کرده. جالب است که گروه خامنه‌ای از افتضاح اعلام پول‌های ميلياردی جنتی هنوز خلاص نشده‌اند و باز هم او را مأمور به يک اعلام تازه می‌کنند. اين که چرا اين اتفاق می‌افتد، به نظر من، مربوط است به رقابت داخلی ميان جنتی و آدم‌های ديگری که می‌خواهند وارد گروه بشوند. هر کسی بتواند شور گروهی را حفظ کند در گروه می‌ماند و فعلن جنتی‌ست که اين بار را به دوش می‌کشد ولی بهترين کانديدای جايگزينی جنتی احمد خاتمی‌ست که در جريان حرف‌های يزدی به عنوان شفيع او به ديدار رفسنجانی رفت. طبيعی‌ست که احمد خاتمی می‌بايست همطراز يزدی باشد که بتواند شفاعت او را بکند.

خوب تا جايی که اينطرف و آنطرف داستان را خوانده‌ام ورود مهدی هاشمی برای جناح خاتمی و کروبی و موسوی خيلی سودمندتر است و اگر کسانی مشتاق برگشت مهدی هاشمی باشند لاجرم جناح مخالف احمدی‌نژاد هستند. چرا؟ دستگيری تمام معترضان و منتقدان انتخابات به يک نتيجه رسيد. اين که همه‌شان اعتراف کردند که خطا کرده‌اند و برای مخالفت‌شان هم از مهدی هاشمی پول دريافت کرده‌اند. در واقع هدف اين بوده که آن‌ها را وادارند که به طور مستقيم يا غير مستقيم بگويند اين رفسنجانی بوده که تنور مخالفان را گرم می‌کرده. آدم‌هايی نظير ابطحی و عطريانفر همين کار را کردند. منتها کسی شک ندارد که رفسنجانی چنين کاری می‌کرده همانطوری که از کارگزاران سازندگی حمايت کرد. اگر قرار بود با حمايتی که رفسنجانی از کارگزاران کرده بود می‌توانستند او را پايين بکشند می‌بايست در جريان محاکمات شهرداران تهران و بخصوص کرباسچی چنين کاری می‌کردند. ولی بحث بر سر نحوه حمايت است، کاری که رفسنجانی با مهارت آن را انجام می‌دهد و خامنه‌ای آن را در بدترين شکل ممکن انجام داد و حيات سياسی‌اش را با بدنامی به پايان رساند. اما يک نکته‌ی مهم ديگر هم هست. در تاريخ سی ساله جمهوری اسلامی نمونه‌های زيادی وجود دارد که پدر و پسر در دو جناح مخالف بوده‌اند و پسر در حالی تنبيه يا متنبه يا اعدام شده که پدر در بالاترين مقام‌های سياسی بوده، يکی از نمونه‌ها پسر محسن رضايی‌ست اما نمونه بهتر از او پسر جنتی‌ست که به عنوان مجاهد اعدام شد. اما نمونه‌های ديگری هم هست که آدم‌های درجه يک مقامات سياسی به طور رسمی بر عليه جمهوری اسلامی بوده‌اند. بهترين نمونه شيخ علی تهرانی، شوهر خواهر خامنه‌ای‌ست که هم او و هم خواهر خامنه‌ای هر دو در دوران جنگ در عراق بودند و رسمن بر عليه جمهوری اسلامی در رسانه‌های عراق موضعگيری می‌کردند. بنابراين اگر مهدی هاشمی را از اين زاويه نگاه کنيم به طور اصولی نمی‌توان به رفسنجانی فشار سياسی وارد کرد. يادتان هست که منتظری هم در مورد پسرش محمد در ابتدای انقلاب چنين موضعگيری کرد. ولی در شرايط جدی‌تر کافی‌ست رفسنجانی باب گفتگو درباره شيخ علی تهرانی و همسرش يا پسر جنتی را باز کند و اوضاع به همان منوالی پيش برود که در مورد محمد يزدی پيش رفت.

با اين همه، شرايط امروز در مورد مهدی هاشمی کاملن فرق می‌کند. حالا او از جنبه اجتماعی به گروهی تعلق دارد که معترضان به نتيجه انتخابات در آن هستند. برخورد با او از جنبه سياسی و اجتماعی او را در همان طبقه‌ای قرار خواهد داد که باقی معترضان قرار دارند. حتی اگر با او مصاحبه تلويزيونی هم انجام بدهند و او رسمن بگويد که از معترضان حمايت می‌کرده باز چيزی در داستان تغيير نمی‌کند چون همه را پيش از اين ديگران گفته‌اند. از جنبه اجتماعی برخورد با مهدی هاشمی او را همطراز باقی معترضان زندانی قرار خواهد داد و به افزايش قدرت سياسی رفسنجانی کمک خواهد کرد و اين در حالی‌ست که از نظر کودتاچی‌ها هيچ قسمتی از داستان پنهان باقی نمانده که آن‌ها در موردش ندانند و اين يعنی ورود مهدی هاشمی به روشن شدن هيچ نقطه تاريکی از داستان انتخابات کمک نخواهد کرد. به نظر من، حتی اگر بنا باشد دانشگاه آزاد را هم از دست گروه رفسنجانی خارج کنند باز هم چيزی بيشتر از اين نخواهد بود که همين حالا انجام شده و وقف دانشگاه را باطل کرده‌اند. به عبارت ديگر ورود مهدی هاشمی به ايران به اندازه اضافه شدن يک نفر به آمار زندانی‌های انتخابات برای احمدی‌نژاد سودآور است ولی چندين برابر آن به مخالفان او سود می‌رساند.

خيلی تعجب آور نيست که گروهی نظير مؤتلفه برای کاهش فشار بر کودتاچی‌ها وارد عمل شده‌اند تا رفسنجانی را در يک گروه جا بدهند. اين که عسگراولادی گفته است "آقای احمدی نژاد در یک سمت اصولگرایی و آیت الله رفسنجانی نیز در طرف دیگر اصولگرایی است" يعنی حالا فقط طرفداران رفسنجانی نيستند که به او لقب آيت‌الله داده‌اند بلکه مخالفان رفسنجانی هم حاضر شده‌اند درجه او را ترفيع بدهند که شايد بشود با اين لقب او را در پذيرش قرار گرفتن در يک گروه مجاب کنند. به نظرم "وحدت میان اصولگرایان" که عسگراولادی از آن حرف زده معنی‌اش فشاری‌ست که کودتاچی‌ها دارند تحمل می‌کنند. خوب وقتی دولت و مجلس و قوه قضاييه و شورای نگهبان و مثلن رهبری در دست يک گروه است يعنی اصولن همه‌شان بايد وحدت داشته باشند ديگر. پس اگر هنوز هم به دنبال وحدت هستند يعنی چيزی هست که اين يکدست شدن بر آن‌ کارايی ندارد؟ آن چيز افکار عمومی‌ست. همان چيزی که شاه آن را از دست داد و خمينی آن را به دست آورد. درست همان چيزی که رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه‌اش آن را به دست آورد و خامنه‌ای آن را از دست داد. به قول محسن نامجو روزی که رفت بر باد؛ روزی که داد بر باد.

نظرات

پست‌های پرطرفدار