شباهت‌ها، شانس‌ها

اين که احمدی‌نژاد- به پشتوانه تئوريک خامنه‌ای- به عنوان چهره جنجالی سياست معروف شده و ابایی هم ندارد که جنجال‌هایش برای مردم هزينه بتراشد می‌تواند ناشی از اين نگاه باشد که مايل است او را قدرتمندترين فرد در سياست امروز جمهوری اسلامی بدانيم و طبيعی‌ست که وقتی او قدرتمند باشد آدمی مثل خامنه‌ای هم قدرتمند معرفی می‌شود. اما مبنای اين رفتار کجاست؟ مبنايش، به نظرم، می‌تواند اين باشد که آن‌ها خودشان را در شرايط شاه سابق ایران قرار داده‌اند و مايلند قدرت‌های بزرگ آن‌ها را تنها نيروی قابل قبول در منطقه و داخل کشور بدانند، درست همان چيزی که درباره شاه اتفاق افتاده بود. انتظار برای پاسخ اين رفتار انتظار برای همان چيزی‌ست که بعد از کودتای 28 مرداد رخ داد يعنی ابرقدرت‌ها عليرغم مذموميت تاييد کودتا و سرنگونی دولت ملی مصدق ولی به دليل ثبات منطقه‌ای با عوامل کودتا، يعنی شاه و دولتش، همکاری کردند، ضمن اين که شاه را به عنوان تنها قدرت واجد شرايط در داخل پذيرفتند. در واقع حضرات کودتاچی فعلی ابایی ندارند که از نظر افکار عمومی همانی باشند که شاه ایران بود و از اين منظر می‌شود توضيح داد که چرا ورود بزن بهادرهايی نظير شعبانی جعفری به ميدان هم برای‌شان واجد بار منفی نيست. اما به تفاوت‌ها که می‌رسيم چيزهايی ديده می‌شوند که در نگاه اول به چشم نمی‌آمدند. مثلن آن‌هايی که 28 مرداد را شکل دادند از همان ابتدا با جامعه بين‌الملل رفت و آمد پيدا کردند ولی کودتاچی‌های فعلی از گامبيا هم رأی مثبت نمی‌گيرند و ناگزيرند در داخل کشور محبوس باشند. بنابراين رفته‌ رفته يک سؤال پررنگ‌تر می‌شود که پس رفتار گروه فعلی کدام الگوی سياسی را دنبال می‌کند؟ به نظر من، الگو در ساختار و منش گروه است که چارچوب‌های کاری آن را تعيين می‌کنند. فرض کنيد حزب توده را به عنوان يک نمونه خوب برای شروع مطالعه انتخاب کنيم.

حزب توده از جنبه سازمانی هنوز هم بعد از سال‌ها که از متلاشی شدن آن می‌گذرد به عنوان يکی از نمونه‌های موفق تشکيلات حزبی در ايران معرفی می‌شود. مهم‌ترين وجه تشکيلات حزب توده در ايران تفکر سازمانی آن بود. همين تفکر سازمانی در بسياری از احزاب بعدی و تا امروز هم دنبال شده به اين اميد که احزاب بتوانند دامنه تشکيلاتی‌شان را از رده‌های دانش‌آموزی و دانشجويی تا خانم‌های خانه‌دار و نظامی‌ها گسترش بدهند. چارچوب‌های سازمانی حزب توده برای فعاليت‌های حزبی در شرايط ايران آن روزگار و چه بسا امروز هم بسيار مترقی‌ست و جمهوری اسلامی هم در سی سال گذشته تلاش کرده همين سازماندهی را اجرا کند. خوب که نگاه می‌کنيد می‌بينيد ترجمه جمهوری اسلامی از تشکيلات سازمانی حزب توده تبديل شده است به سازمان بسيج که همه جا از خانه و دانشگاه و حتی در نيروهای مسلح هم گسترش پيدا کرده. طبيعی‌ست که حالا که سازمان را درست کرده‌اند بايد هنرمند بسيجی، مثل عبدالحسين نوشين حزب توده، نويسنده بسيجی، مثل به‌آذين حزب توده، و افسر بسيجی، مثل روح‌الله عباسی حزب توده و خيلی آدم‌های ديگر را هم درست کنند که سازمان بسيج بتواند فضای فرهنگی جامعه را هم تسخير کند. جمهوری اسلامی در این راه تلاش زيادی انجام داده منتها با صرف هزينه‌ هنگفت فقط توانسته سازمانی درست کند که آدم‌هايش به زور پاداش و کيک و ساندیس در فعاليت‌هايش حضور پيدا می‌کنند ولی خبری از توليد فرهنگی در آن نيست. تنها توليد فرهنگی اين سازمان کيک و سانديس عبارت است از تشکيل ارتش سايبری که يک چيزی‌ست شبيه به کتابسوزان. درست برعکس حزب توده که کالای فرهنگی توليد می‌کردند حضرات بسيج کالای فرهنگی را از بين می‌برند. خوب پس حالا دوباره بايد بپرسيم بسيج با اين تشکيلات سازمانی شبيه به حزب توده ولی ماموريت فرهنگی متصاد شبيه به کدام الگوی سياسی رفتار می‌کند؟ به نظرم داستان تازه از اينجا شروع می‌شود.

مدت‌هاست خيلی از مردم، که به نظرم تعدادشان هم قابل توجه است، درباره اين که اگر گروه رجوی حکومت را در دست می‌داشت چه اتفاقی می‌افتاد نظرشان اين است که در شرايطی که مجاهدين حکومت می‌کردند اوضاع يا شبيه به جمهوری اسلامی بود يا خراب‌تر از آن. رفتارهای اين گروه نشان می‌دهد گروه رجوی‌ست که ساختار سازمانی‌اش تقليد ناکارآمدی‌ست از حزب توده از جنبه فرهنگی ملغمه‌ای‌ست از خرافه وعوامگرایی. مثلن آيا قوانين‌شان منبعث از مثلن کتاب و سنت اسلامی‌ست يا يک قانون ديگری دارند که بر اساس آن رفتار می‌کنند؟ مبنای قضاوت‌شان چيست؟ روابط زن و مرد بر چه اساسی‌ست؟ انتخابات‌شان چطور انجام شده که رئيس جمهور منتخب دارند و آيا اصلن رقابتی هم در کار بوده؟ رقيب يا رقبای انتخاباتی چه کسانی بوده‌اند؟ نظام قانونگذاری چگونه‌ست و چه کسی به چه کسی جواب پس می‌دهد؟ يک پاسخ در همه اين موارد وجود دارد و آن هم رهبری‌ست. مثلن رهبری دستور عمليات فروغ جاويدان را صادر کرده که سعيد شاهسوندی می‌گويد شرکت کنندگانش "کمتر از شش هزار نفر بود که بسياری از آنها از اروپا و آمريکا آمده و جنگ به معنی واقعی کلمه را نديده و حتی تيراندازی بلد نبودند" و اين عمليات "زاييده تفکر غيرواقعی، رؤيايی و ايدئولوژيک مسعود رجوی" بود. در مورد بسيج هم همين اوضاع برقرار است. کسی از اين گروه جوابی به دست نمی‌آورد که چرا حمله می‌کنید به تجمعات مردم يا مبنای قضاوت‌تان چيست که هم می‌ريزيد جلوی مجلس که رئيسش مورد تايید خودتان است و همزمان می‌ريزيد توی حسينيه بيانگذار همين جمهوری اسلامی که خودتان از او دفاع می‌کنید؟ همين که رهبری دستور داده کفايت می‌کند که بسيجی‌های جنگ نديده امروز بريزند خانواده بسيجی‌های دوران جنگ را بزنند. جالب‌ترش اين است که سعيد شاهسوندی می‌گويد کسانی برای عمليات فروغ جاويدان به صحنه آمده بودند که "پيشتر از سوی رهبری سازمان به خيانت متهم و به اعدام محکوم شده بودند". درست شبيه به سردار نقدی که حالا فرمانده بسيج شده ولی به عنوان يکی از فرماندهان پليس در ماجرای کوی دانشگاه قرار بود مجازات بشود. باز کسی از اين حضرات از خودش نمی‌پرسد چرا اين که خودش مجرم است حالا شده فرمانده ميدان؟ در واقع گروه رجوی اگر می‌توانستند بودجه و مکان قابل توجهی به اندازه يک کشور داشته باشند نتيجه کارشان چيزی شبيه به بسيج امروز از آب درمی‌آمد بنابراين تنها عامل تفاوت ميان گروه رجوی و گروه کودتاچی‌های فعلی مقدار منابع مالی‌ست که در دسترس‌شان است.

به نظرم هشدار رفسنجانی در مورد بسیج از اين منظر جالب است که در ميان اهل حکومت جمهوری اسلامی شباهت‌های ميان رفتارهای گروه رجوی و گروه خامنه‌ای دارد به سرعت تشخیص داده می‌شود و شروع ترورها حاکی از اين است که ميليشياهای گروه رجوی اينبار به شکل بسيجی‌های حامی رهبر دارند راه می‌افتند تا مخالفان‌شان را از سر راه بردارند. اگر پشتوانه اين تشخيص در ميان اهل حکومت و بخصوص نيروهای نظامی و انتظامی به اندازه کافی قدرتمند نبود چنين هشداری را به اين زودی‌ها از زبان رفسنجانی نمی‌شنيديم.

شاه از بعد از کودتای 28 مرداد که دوباره بر تخت سلطنت نشست تا وقتی درگذشت از يک نام رهايی پيدا نکرد. از نام شعبان. برای خاندان پهلوی کم بی‌اعتباری نیست که هر جا محققی درباره سلطنت و دروازه‌های تمدن بزرگ و فرود کنکورد و موزه‌ هنرهای معاصر حرفی به ميان می‌آورد مجبور است تعريضی هم بزند به نقش شعبان تاجبخش که از جمله اسناد افتخارش يکی هم اين بود که همراه با دار و دسته‌اش يازده ضربه چاقو به مرحوم دکتر فاطمی زده بودند. از قضا تلاش کودتاچی‌های برای شباهت پيدا کردن به شاه و شرايط کودتای 28 مرداد از اين نظر به ثمر رسيده. اين که تا ابد هر جا که اسم آن‌ها هست نام بسيج هم به دنبال‌شان است. چندان هم دور از انتظار نيست که اينروزها هم يکی از ميان جمعيت تعداد مشت و لگدهایی را که بسيجی‌ها به خانواده باکری و همت زده‌اند را شمرده باشد. با اين همه شباهت شايد شعبان بی‌مخ اين شانس را داشت که در امريکا و توی خانه خودش با او مصاحبه کنند چون از قراری که گامبيا هم چراغ سبزی نشان نمی‌دهد اينبار پيدا کردن محل مصاحبه با آدم‌ مورد نظر خيلی هم کار آسانی نخواهد بود.

نظرات

پست‌های پرطرفدار