دوگانه‌‌ی حسين درخشان

سال‌هاست اسم بعضی از زندان‌ها را تغيير داده‌اند به مراکز اصلاح و تربيت يا مراکز بازپروری. خانه‌های امن برای دختران فراری هم که کم و بيش وجود دارد ولو به اسم. اين اتفاقات در همين دوران جمهوری اسلامی رخ داده چون گروهی‌ از خود حضرات متوجه شده‌اند که حتی به ظاهر هم که شده بايد تربيت را به تنبيه مقدم بشمارند. اين توجه هم محصول فشار آدم‌های علمی‌ست که بلاخره حضرات را وادار کرده‌اند در حد نمايش هم که شده يک کارهايی انجام بدهند. منتها در واقعياتی که مدام از پرده بيرون می‌افتند معلوم می‌شود که در بر همان پاشنه تنبيه است که دارد می‌گردد.

يک آدمی که روز 22 بهمن 57 به دنيا آمده باشد حالا بعد از سی سال تبليغات ايدئولوژيک اگر به راهی که مورد نظر جمهوری اسلامی‌ست نرفته باشد اگر گرفتاری در او هست به وضعيتی که خود جمهوری اسلامی برايش درست کرده‌ ربط دارد. حرف‌های جنتی در مورد تنبيه بدحجاب و دزد و قاچاقچی يعنی تنبيه خود جمهوری اسلامی منتهای مراتب ايشان که خودش هم همه کاره‌ای اين تشکيلات بوده و هر گلی که زده به سر خودش زده باز هم به جای تنبيه کردن خودش و دوستانش می‌خواهد ديگران را تنبيه کند. اما جدا از اين مقدمه، چنين حرف‌هايی که از زبان جنتی می‌شنويم و بيشتر هم خواهيم شنيد يک خاصيت ديگری هم دارد که مهم‌‌تر از اصل حرف‌هاست. آن خاصيت چيزی‌ست که ارزش بحث کردن دارد.

در ظاهر حرف‌های جنتی و بگير و ببندهای فعلی برای خواباندن سر و صدای معترضان به انتخابات است ولی در باطن، يعنی به نظر من، اعتراض جنتی به کشيده شدن نردبان از زير پايش است. فی‌الواقع احمدی نژاد با دفاعی که از او می‌شود هر بار حرفی می‌زند که صدای معمم‌ها درمی‌آيد و اين آخری‌اش صدای جنتی‌ست. چرا اينطوری‌ست؟

خوب اين نکته‌ی باريک‌تر از موی داستان است که همين را که بگيريم يک راهی باز می‌شود که در گوشه کنارهايش می‌شود معنی بعضی اتفاقات ديگر را هم فهميد، مثل وضعيتی که حسين درخشان در آن گرفتار شده. چطورش را می‌نويسم، که البته نظر خودم هست، و اگر ايرادی به آن داريد می‌توانيد فکرتان را بنويسيد.

قبل از هر چيز خوب است بنويسم که حسين درخشان نماينده‌ی هيچ گروهی نيست ولی می‌تواند وجوه مشترک زيادی با گروه قابل توجهی از ايرانی‌های نسل جديد داشته باشد که حالا رسانه‌ای هم شده‌اند و صدای‌شان شنيده می‌شود. اهميت نسبی حسين مربوط به ارتباط او با يک لايه‌‌ی خاص از جامعه‌ست که موضوع را جذاب می‌کند. خوب حالا برويم سراغ موضوع.

به نظر من، احمدی نژاد با حرف‌هايی که می‌زند و البته با رفتاری که می‌کند در واقع دارد راهی را می‌رود که تمام گروه‌های قلع و قمع شده‌ی بعد از انقلاب مايل به رفتنش بودند اما جنگ و فضای امنيتی مرتبط با جنگ مانع از به ثمر رسيدنش شد. اين راه همان کنار گذاشتن معمم‌ها از دايره اجرايی‌ست. اين را لابلای حرف‌های معمم‌ها می‌شود شنيد. اگر جنگ رخ نداده بود قدرت گروه‌های سياسی به اندازه‌ای بود که می‌توانست عرصه را بر معمم‌ها تنگ کند و آن‌ها را وادار کند که مشارکت سايرين را در حوزه‌ اجرايی و سياسی بپذيرند. گاهی از اين جنبه هم که نگاه می‌کنيد می‌بينيد تداوم جنگ می‌تواند معنادار باشد. جنگ به معمم‌ها فضای کافی داد تا به همه‌ی امور مسلط بشوند و مخالفان را از بين ببرند. منتهای مراتب يک گروهی در جنگ از همه بيشتر متضرر شدند. آن گروه عبارت بودند از سپاهيان و بسيجی‌ها که نه وضع مالی‌شان خوب شد و نه به جايی رسيدند. البته در جزئيات مثل هر کار ديگری بعضی‌ها به آلاف و اولوف می‌رسند ولی در کل اوضاع اين دو گروه بدتر از همه بود. خوب اين‌ها حالا دارند حق‌شان را طلب می‌کنند. از چه طريق؟ از طريق ورود با سرنيزه به حوزه سياست و اقتصاد. اين را ديگر به وضوح می‌شود ديد که پشتيبانی از احمدی‌نژاد بعهده سپاه است که حالا هم از جنبه‌ی اقتصادی هر روز قدرتمندتر می‌شود و در نتيجه می‌توانند هر آدمی را ترغيب به همکاری کنند. از چماقدار بگيريد به بالا. اين همان طريقی‌ست که سپاه دارد حق دوران جنگ خودش را وصول می‌کند.

فصل مشترک نيروهای حاضر در صحنه سياست ايران اعتقاد به آيت‌الله خمينی‌ست ولی اين که چنين فصل مشترکی چقدر در سطح يا عمق قرار دارد موضوع قابل توجهی‌ست. يعنی آیت‌الله خمينی از جنبه‌ی معمم بودنش به يک گروه نزديک‌تر است و از جنبه‌ی رهبری کاريزماتيکش به يک گروه ديگر. ولی يک جبنه‌ی ديگر هم هست که عبارت است از جنبه‌ی برخورد با رقبا و مخالفان که جبنه‌ی سازش ناپذيری او بود و به مرگ می‌توانست رضايت بدهد اما به سازش پذيری نه. خوب همه‌ی اين انواع جنبه‌ها را می‌توانيد در حرف‌های آدم‌ها و گرو‌ها ببينيد. اما اگر در زاويه‌ای که احمدی‌نژاد و سپاه قرار گرفته‌اند بايستيد همين جنبه‌ی سازش ناپذيری آيت‌الله خمينی را پررنگ‌تر می‌بينيد. تعجبی هم ندارد که سپاه از همين جنبه دارد با مخالفان برخورد می‌کنند و هيچ ترسی هم ندارد که زندان مجزا برای خودش داشته باشد و توی روز روشن برود قرارداد مخابرات را به نفع خودش مصادره کند يا خودرو بفرستد روی باند فرودگاه که قرارداد فرودگاهی را بگيرد. سنت شکنی‌های احمدی نژاد در برابر معمم‌ها هم از همين جنبه سرچشمه می‌گيرد. سپاه می‌تواند آدم بفرستد شيشه‌های حسينيه جماران را بشکنند يا مثل همين هفته گذشته بروند جلوی مجلس و شعار بدهند که مجلس را به توپ می‌بندند. آیت‌الله خمينی هم سياسيون و مذهبی‌های نزديک به خودش را به راحتی از دور خارج و مجازات می‌کرد که رقيبی در ميدان نماند.

خوب حسين درخشان از همان فصل مشترک خمينی استفاده کرد و در يکی دو سال قبل از برگشت به ايران درباره خمينی می‌نوشت. نکته‌ی جالب اين است که جدا از آن فصل مشترک خمينی، حسين به جز خامنه‌ای از هيچ معمم ديگری دفاع نکرد. نوشته‌هايش را که می‌خوانيد متوجه می‌شويد که تقريبن همه‌ی معمم‌ها را به سختی نقد می‌کرد و اگر جا داشت دست‌شان هم می‌انداخت. نمونه‌های جالبی از اين نقدهايش را می‌توانيد درباره‌ی جنتی ببينيد و اين در حالی‌ست که جنتی از همان اول هم در حلقه‌ی حاميان احمدی نژاد بود و اگر حسين از احمدی نژاد و خامنه‌ای دفاع می‌کرد می‌بايست از نقد کردن جنتی دست بکشد، که نمی‌کشيد. رفسنجانی را هم که تا حد راه انداختن يک نشريه نقد می‌کرد. بنابراين حسين درست تشخيص داده بود که اگر بخواهد برگردد ايران بايد از کدام فصل مشترک حرف بزند و با چه گروه‌هايی نشست و برخاست کند. بيرون از ايران هم که او را در بازی‌ شرکت ندادند و طبيعی بود که او به گزينه‌های ديگر فکر کند، که کرد. حسين را که به عنوان يک نمونه ببينيد آنوقت متوجه می‌شويد که چقدر اين حرف‌ها در مورد او مصداق دارند.

خوب دفاع حسين از احمدی نژاد مربوط بود به موافقت او با رويه‌ی احمدی نژاد در کوتاه کردن دست معمم‌ها از حوزه‌ی اجرايی و دولت. اين خواسته‌ مورد توجه خيلی‌های ديگر هم هست. اجرايی کردن اين رويه همين چيزی‌ست که الان صدای جنتی را هم درآورده و کم‌کم می‌شود انتظار داشت که بيشتر از قبل به احمدی نژاد ايراد بگيرد. احمدی نژاد و سپاه بعد از بالا رفتن از پله جنتی حالا دارند زير پای او را خالی می‌کنند و در نتيجه صدای جنتی هم درآمده. محاسبه حسين به عنوان نمونه‌ای از يک گروه در دفاع کردن از احمدی نژاد و نقد کردن جنتی درست بود و حالا می‌توانيد نتيجه‌اش را ببينيد. نامه‌ی رفسنجانی به خامنه‌ای هم به همين موضوع اشاره داشت و چندان دور از ذهن نيست که خامنه‌ای هم لای چرخ دنده‌های سپاه خرد بشود.

اين که نوشتم حسين مربوط به يک لايه اجتماعی‌ست و اين موضوع را جذاب می‌کند مربوط به چيزی‌ست که الان می‌نويسم. اهل بازار به طور سنتی از معمم جماعت به عنوان سپر حفاظتی کسب و کار استفاده می‌کنند و در عوض مخارج زندگی آن‌ها را متقبل می‌کنند. موضوع امروز و ديروز هم نيست و تا قبل از مشروطه هم می‌شود رد آن را ديد. خمس و زکات و سهم امام همان مخارجی‌ست که بازاری‌ها برای آن سپر حفاظتی می‌پردازند. معمم‌ها فصل مشترک بازاری‌ها و ساير بنگاه‌های اقتصادی غيربازاری‌ست. يعنی معمم‌ها می‌توانستند ميان سياسيون و بازاری‌ها رابطه برقرار کنند که باز اوج اين رابطه را در دوران مشروطه و بعد کودتای 28 مرداد می‌توانيد ببينيد. سپاه از همين ظرفيت استفاده کرد چون در دوران جنگ اين رابطه برقرار شده بود و خمينی هم فصل مشترک ميان بازار و سپاه بود. بهترين نمونه‌اش هم بنياد مستضعفان است. منتهای مراتب رقابت ميان بازار و سپاه برای تقسيم سپرهای حفاظتی و در نتيجه مستحکم‌ کردن مواضع اقتصادی در دوران احمدی نژاد به اوج خودش رسيده و به وضوح می‌شود ديد که سپاه بعد از استحکام مواضع اقتصادی حالا دارد با قدرت تمام بازاريان را از صحنه خارج می‌کند. نکته‌ی جالب اين است که سپاه نه تنها بازاری‌ها بلکه آن فصل مشترک را هم دارد از ميان می‌برد چون ديگر نيازی به معمم‌ها ندارد و با پشتوانه ايدئولوژيک، زور اسلحه و پول می‌تواند هر فعاليت اقتصادی را موجه جلوه بدهد. علاوه بر اين که جامعه‌ی ايرانی هم در اين سی سال گذشته به اندازه کافی از معمم‌ها فاصله گرفته و فضای دلالی هم يک شبه بازار در جامعه ايجاد کرده که به از طريق مراکز غير بازاری تغديه می‌شوند. بنابراين از ميدان به در کردن‌ معمم‌ها و بازاری‌ها برای جامعه‌، به طور کل، موضوع مهمی‌ نيست و از قضا مورد تقاضای جامعه هم هست.

اين اوضاع را می‌شود از استيصال خانواده حسين که به هر حال از جمله بنيانگزاران هيئت مؤتلفه هستند متوجه شد. مؤتلفه توانست حسنعلی منصور، نخست وزير، را از سر راه بردارد. قدرتش را داشت که کاشانی را در مقابل مصدق تجهيز کند و به اندازه دربار پول خرج کند. خوب حالا سپاه آنقدر به قدرتی که دارد وقوف پيدا کرده که نيازی نمی‌بيند يکی از مهم‌ترين ارگان‌های بازيگر در سياست معاصر ايران را هم پشت در نگه دارد و باعث تعجب همه بشود که چرا به آن‌ها هم جواب نمی‌دهد. نمونه‌ی جالب‌ اين برخورد را می‌توانيد در حرف‌های محمدنبی حبيبی، دبيرکل مؤتلفه، در مصاحبه با خبرآنلاين بخوايند که در جواب احمدی نژاد که گفته بود گروه ها هیچ نقشی در اداره امور کشور ندارند گفته است "رئيس جمهور جز به رایحه خوش روی خوشی به احزاب و گروه‌های حتی اصولگرا نشان ندادند". در واقع سپاه دارد نيروهای حاضر در صحنه سياسی را از ميدان خارج می‌کند، ولو به زور. گرايش‌های غير خودش را هم حتی اگر موافق با سپاه هم حرف زده باشند باز هم کنار می‌زند که جای شک و شبهه باقی نگذارد که قدرت را بدون شريک می‌خواهد. يعنی حتی اگر مثل حسين که اين دو سال آخر مدام از برنامه اتمی و موشکی ايران دفاع می‌کرد از اين اوضاع دفاع هم بکنيد باز هم بيگانه‌ايد.

بازداشت حسين به مثابه يک نمونه جالب با ارتباطات قابل توجه پيامی‌ست که سپاه دارد برای بازيگران صحنه‌ی سياسی ايران می‌فرستد. در واقع حسين با يک سفر به اسرائيل يا چهار تا ليچار به اين و آن گفتن يکباره تبديل نشده است به قله روشنفکری ايران که حالا با بازداشت او خيلی ديگر آسمان به زمين بيايد منتها بازداشت حسين معنی‌اش اين است که سپاه به هيچ نوع مشارکتی در قدرت فکر نمی‌کند نه از نوع سنتی و نه از نوع مدرن، ولو اين که از اين رو به آن رو بشويد يا بلندگو برداريد و به همه دنيا بد و بيراه بگوييد.

سپاه دارد می‌گويد می‌تواند شما را بخرد ولی فکر سهامداری را از سرتان بيرون کنيد. مشکل حسين در عدم تشخيص همين دوگانگی بود.


نظرات

پست‌های پرطرفدار