مولانا با موسيقی مدرن

يک نهادی در استراليا هست به نام بنياد ژاپن- استراليا که کارش تشويق مبادلات فرهنگی و اقتصادی و علمی بين دو کشور است. البته در همه‌ی کشورها از اين بنيادها هست.

چند وقت پيش يکی از دوستانم که زبان شناس است پرسيد که وقتش را دارم برای اختتاميه‌ی يک همايش زبان شناسی در دانشگاه خودمان چند قطعه از اشعار مولانا را روخوانی کنم برای‌شان؟ ديدم آن روزی که قرار گذاشته‌اند کاری ندارم و قبول کردم.

اين دوست من و يکی از همکارانش که او هم يک زبان شناس ژاپنی‌ست همايش‌های جالبی برگزار می‌کنند که مايه‌ی همه‌شان ارتباطات زبانی بين فرهنگ‌هاست و جالب‌ترش هم اين است که همين مبادلات فرهنگی را برای حفظ محيط زيست به کار گرفته‌اند. يعنی چطوری از منابع ادبی برسند به طبيعت دوستی. همين بنيادی که نوشتم کمک می‌کند به برگزاری چنين همايشی در دانشگاه. کارهای جالبی‌ست در مجموع و همين هم هست که يکی دو باری که پيش آمده با کمال ميل کمک کرده‌ام.

بعد که گفتم می‌آيم معلوم شد قرار است اشعار مولانا را من و يک خانم ديگری روخوانی کنيم و يک موسيقيدان استراليايی هم با ما همنوازی کند. تا اين جای کار هم به نظر جالب آمد.

اما حالا که معلوم شده موسيقيدان مربوطه چه کسی‌ست من اساسی شگفت زده شده‌ام.

اين موسيقيدان اسمش Ros Bandt است و يکی از معروف‌ترين اجرا کنندگان موسيقی مدرن دنياست. موسيقی‌اش هم با سازهای عجيب و غريب و وسايل الکترونيکی‌ست، يک چيزی مثل اشتوکهاوزن. استاد دانشگاه RMIT ملبورن هم هست که به دليل دوستی با همان زبان شناس ژاپنی آمده برای اجرای موسيقی در مراسم اختتاميه همايش. برای اين که بشناسيدش اين صفحه‌ی اينترنتی‌اش هست و اين هم سوابق کاری‌اش. يک قسمتی از موسيقی‌اش را هم می‌توانيد اينجا بشنويد. فردا عصر هم آخرين سی دی‌اش را در بريزبن معرفی می‌کند.

خلاصه که امروز عصر رفتيم تمرين که به قول خودش يک کمی با زبان فارسی آشنا بشود. بخصوص که اشعار مولانا را به زبان فارسی بشنود. روی جد کتاب هم که هیچ کجای اين رقص به اشعار مولانا نمی‌خورد در ضمن.


حالا قسمت جالبش هم اينجاست.

يک سازی آورده بود که حدود يک متر و هفتاد سانتيمتر طول داشت. اسمش Tarhuست و خودش آن را طراحی کرده. عکسش را که بينيد خودتان متوجه می‌شويد چه جور سازی‌ست.


ساز را با آرشه می‌زد و مثل ويلون سل بايد با يک پايه روی زمين نگهش داريد. خيلی صدای عجيبی داشت. مثل صداهايی که در فيلم‌های قرون وسطايی می‌شنويد. عميق و سنگين و پر حجم. خيلی پر حجم‌تر از ويلون سل.


حفره‌هايی که روی کاسه‌ی ساز بود از نظر طراحی شبيه بودند به طرح‌های آکوستيکی سقف عالی قاپو در اصفهان. به خودش هم گفتم که خيلی شبيه هستند. پرده بندی ساز هم مثل پرده بندی تار خودمان بود.


يک کمی با همين ساز Tarhuزدم ديدم جنس سيم‌هايش هم فلزی‌ست. می‌شد مثل سه تار و تار نواختش ولی خوب پدر آدم درمی‌آمد چون دسته‌ی ساز خيلی بزرگ است.

همان اوايلی که موضوع روخوانی اشعار شد خودم گفتم اگر فکر کرديد سه تار زدن به دردتان می‌خورد خبرم کنيد. فکر کردم شايد مناسبتی پيدا کند با شعر فارسی. بعد که فهميدم اين آدم خاص قرار است موسيقی اجرا کند خودم ديدم اصولأ جای سه تار زدن هم اگر باشد بايد حسين عليزاده بيايد ساز بزند که حد هر دوی‌شان يک اندازه‌ست، بنابراين سازم را نبردم. امروز عصر که بلاخره صدای ساز مربوطه را درآوردم، با جان کندن البته، خود Ros يک کمی سؤال کرد و دست آخر گفت خيلی خوب است که با هم نوازندگی کنيم. طبيعتأ کلی باعث افتخار من می‌شود. به پيشنهاد خودش هم فردا می‌رويم توی يکی از کافه‌های دانشگاه و يک ساعتی فی‌ البداهه دونوازی می‌کنيم.

من توی خط و خال ساز Tarhu بودم که چه صدايی دارد و چه مدلی‌ست، ديدم دو تا فلوت چوبی هم از توی وسايلش آورد بيرون و شروع کرد به نواختن. يکی از فلوت‌ها را از روی عکس‌های روی در و ديوار کليساهای اروپا که مربوط به قرون وسطی هستند طراحی کرده و باز صدايش خيلی غير عادی بود. فلوت دومی هم يک Recorder چوبی بود که به سبک فلوت ژاپنی صدايش را درمی‌آورد.


حالا اهل شنيدن اين مدل موسيقی با اشعار مولانا اگر هستيد می‌توانيد روز شنبه عصر ساعت 5 بياييد مراسم اختتاميه‌ی همايش که قرار است در محوطه‌ی جلوی کتابخانه‌ی علوم انسانی دانشگاه کوئينزلند برگزار بشود.

امروز ياد لوا افتادم که نوشته بود ترک سيگار با مولانا.

نظرات

پست‌های پرطرفدار