وقتی سند يک چيزی را به اسم آدم می‌زنند

يک چيزی بنويسم يک کمی بخنديد. من که امروز خودم خفه شدم از خنده.

ظاهرأ کم‌کم دارد معلوم می‌شود يک مشاغل خاصی را بايد بدهند به يک مليت‌های خاص. توی همان مليت‌های خاص هم باز که بگرديد اهالی يک شهرها يا مناطق خاصی را پيدا می‌کنيد که در يک زمينه‌ای بيشتر از آدم‌های همان مليت مهارت دارند.

حالا اين را داشته باشيد که يک توضيح ديگر هم بدهم تا برسيم به اوج خنده‌ی داستان.

بين دوست و رفقای من هميشه آدم عجيب و غريب زياد بوده. توی ايران که فت و فراوان، حالا توی استراليا هم به اندازه‌ی کافی. يعنی دارد اوضاع در استراليا يک جوری می‌شود که من از نظر دوست و رفيق عجيب و غريب هيچ احساس کمبودی نسبت به ايران نداشته باشم.

حالا بلکه يک ايرادی از خودم باشد، بلاخره.

توی اين جماعت خودمان که همه عجيب به هم زده‌ايم يک دوست خوزستانی هم هست. البته تعداد خوزستانی‌ها بحمدلله خيلی قابل توجه است و ملالی نيست جز دوری باقی اهل خوزستان. منتها اين دوست خوزستانی اصولأ صاف مال آبادان است. من هم که خرمشهری هستم و 14 کيلومتر فاصله بين خرمشهر و آبادان آنقدرها زياد نيست که ما از کارهای همديگر با خبر نشويم.

باز اين را هم داشته باشيد.

يک کفاشی هست در بريزبن که خيلی چسان فسانش زياد است و چپ و راست کاتالوگ فصل می‌دهد بيرون. کفش‌هايش هم گرانقيمت هستند. اينجانب يک بار از همين فروشگاه کفش خريدم، يعنی سنگ خورد توی سرم، بعد از زور گرانی مدت‌ها نمی‌دانستم کفش‌ها را پايم کنم يا بکنم‌شان توی دست‌هايم.

اين دو تا عکس از کفش‌های طرح تابستانی‌اش.



خوب اين دوست خوزستانی اينجانب چند وقت پيش رفته سراغ صاحب کفاشی که اگر مدل لازم داری من اصولأ آدم کفش بازی هستم و يک جوری راه پيدا کرده به دم و دستگاه کاتالوگ درست کردن‌شان. آن هم خودش خنده‌ای‌ست.

حالا کاتالوگ بهار و تابستان کفاشی مورد نظر آمده بيرون و من خفه شده‌ام از خنده.

چرا؟

اين همه کفش توی مغازه هست آنوقت رفيق خوزستانی من رفته با دمپايی لا انگشتی و عينک عکس گرفته، آن بابايی هم که کاتالوگ را درست کرده همين عکس دمپايی و عينک را برداشته زده توی کاتالوگ.

يعنی من دارم می‌ميرم از خنده که انگار دمپايی لا انگشتی و عينک را سند زده‌اند به اسم ما خوزستانی‌ها.

اين هم عکس جناب‌شان که فکر نکنيد داستان از خودم درآورده‌ام.





نظرات

پست‌های پرطرفدار