چيزی ميان قيچی و انبردست
به نظر من، که فکر میکنم تغييرات سياسی باید از داخل ايران
شروع بشود و نيروهای سياسی موجود در ايران با همهی گرفتاریهای فکری خودشان و
گرفتاریهایی که حکومت برایشان درست میکند هنوز بمراتب جلوتر از خارجنشينان
هستند يکی از بهترين حرکتهای سياسی ممکن را عبدالله نوری انجام داده است. حالا
نظرم را توضيح میدهم، نظر شما هم هر چه که هست محترم است.
به نيروهای سياسی موجود در صحنه داخلی که نگاه میکنيد میبينيد
گرفتاری فعلی موقعيت خاتمیست که بيش از اين که اجرايی باشد، فکریست. يعنی اگر
اصلاحطلبان در زمان انتخابات منجر به دوم خرداد به جای سرمايهگذاری برای پيروزی
يک نيروی فکری مثل خاتمی همان سرمايهگذاری را برای حمايت از يک نيروی عملگرا به
کار میگرفتند تحولات بعدی با سرعت بيشتری رخ میداد. بخشی از اشکال هم مربوط به
رای دادن مردم به خاتمی برای رای ندادن به ناطقنوری بود و اين چيزیست که حالا
همه میدانيم. به هر ترتيب همين حالا هم که به خاتمی نگاه میکنيد بخش بزرگی از
نااميدیهای سياسی در مورد او به دليل حرکتهای فکری مناقشهبرانگيزش است، مثل
همين رای دادن اخيرش. خاتمی رهبر حرکتهای اصلاحی با رويکرد سياسی نبود و هم اصلاحطلبان
و هم خود او در تايید اين موضوع تعارف نمیکنند.
خوب حالا به نظر میرسد آن نيروی عملگرای دوم خرداد همين
عبدالله نوریست که بلاخره با تاخير وارد ميدان شده و تمام حرفهايش از جنبه
اجرايی قابل ملاحظه است. مهمترين حرف او موضوع "تغيير مسير" با استناد
به اتفاقاتی مثل اشغال سفارت امريکا، پذيرش قطعنامه، و تجديد رابطه با عربستان بعد
از کشته شدن حجاج است. نکته قابل توجه اين است که نوری در تمام اين وقايع حضور
داشته. يعنی میداند که اشکالات همین حکومت بوده که منجر به ببار آمدن خرابی شده و
بر خلاف وضع فعلی حکومت که میخواهد به هر قيمتی انقلابی بماند از "تغيير
مسير" حرف میزند. اين يعنی عملگرايی سياسی با استفاده از تجربه عينی و اين
درست نقطه ضعفیست که نیروهای سياسی خارج از ايران بکلی فاقد آن هستند.
نکته قابل توجه در حرفهای نوری همين دعوت او به تشکيل اتاق
فکر اصلاح طلبان و شناسايی جنبش سبز به عنوان يک حرکت مستقل، و پيدا کردن راهی
برای همجوشی اين دو جريان است. خوب اين همان کاریست که نيروهای سياسی خارج از
ايران هم دارند سعی میکنند انجام بدهند. يعنی به جای اصلاح طلبان بگذاريد مثلن
سلطنتطلبها و در کنار آن نيروهايی که خودشان را نمايندگانی از جنبش سبز میدانند.
ويژگی جنبش سبز در تکثرش است و کسی نمیتواند بگويد آدمهايی که در خارج از ايران
به عنوان جنبش سبز حرف میزنند در اين جنبش نیستند. از جنبه تکثرگرايانه که نگاه
کنيد هر گروه تغييرطلب ضد خشونتی میتواند جزئی از سبزها باشد منتها وقتی به حوزه
عمل سياسی میرسيد آنوقت برتری اصلاح طلبان (با همه گرفتاریهای فکریشان) بر
سلطنت طلبها محرز میشود.
اصلاح طلبان از امتياز سی سال تجربه عملياتی در درون جامعه
ايران بهره میبرند و دستکم از جنبه اجتماعی مردم حاضر به ناديده گرفتن اين تجربه
و شروع دوباره از يک انقلاب يا آشوب اجتماعی نيستند. همين جنبش سبز بهترين نمونه
برای تن درندادن جامعه به تغييرات انقلابی و در عوض سبک و سنگين کردن شرايط برای
کسب بيشترين امتياز با کمترين تلفات انسانیست. ورود عبدالله نوری به حوزه
برخوردهای سياسی از يک جنبه ديگر هم مهم است. اهميتش اين است که خاتمی را از بازی
کردن در نقش رهبری اصلاحات سياسی رها میکند و در نتيجه منازعات اجتماعی و سياسی
مربوط به حرکتهايش را که فعلن تبديل به عاملی برای جدا شدن اصلاح طلبان و سبزها
شده بشدت کاهش میدهد.
به نظر من، پيشنهاد عبدالله نوری برای همگرايی اصلاح طلبان
و سبزها وزن نيروهای خواهان تغيير در داخل را بمراتب افزايش میدهد و در نتيجه مثل
يک فراخوان عمل میکند که محصول آن کاهش مشارکت نيروهای سياسی در ائتلافهای خارج
از کشور است. خوب البته اين موضوعیست که حکومت مايل به رخ دادنش نيست. برای حضرات
دست اندرکار فعلی حکومت هر نيروی برانداز خارج از کشور يک جور نعمت خدادادیست که
اگر دستشان برسد به خرج خودشان برايش وبسايت و بلندگو و رسانه هم درست میکنند تا
با بزرگ نشان دادنش بتوانند نيروهای داخلی را سرکوب کنند. در واقع، از حالا میشود حدس زد که عبدالله نوری
از دو جناح مورد حمله قرار بگيرد، يکی از طرف کودتاچيان داخلی و دومی از طرف
ائتلافهای شکننده خارج از کشور. به نظر من، منبعد قسمت جذابتر موضوع رابطهی
کودتاچیها با ائتلافهای خارج از کشور است. چيزی ميان قيچی و انبردست.
نظرات