آقای جمهوری اسلامی میخوای يک حدسی بزنم که چند سال ديگه بگی فلانی درست گفت؟
وقتی اوضاع طبيعیست غده هيپوتالاموس در مغز
هورمونی به نام LHRH ترشح میکند
که محل اثر آن يک غده ديگریست به نام هيپوفيز. هيپوفيز يک غده دو قسمتیست که اسامیشان
عبارت است از بخش جلويی و پشتی. ترشحات هيپوتالاموس بر بخش جلويی هيپوفيز اثر میگذارد
و منجر به ترشح دو هورمون ديگر میشود: LH و FSH. کارکرد اين
دو هورمون در بدن مردها و زنها متفاوت است. LH در مردها
منجر به تحريک بيضهها و در نتيجه ترشح تستوسترون میشود. تستوسترون هم که واقفيد
چه کاره روزگار است. اما FSH که در زنها
منجر به تحريک و توليد تخمکها میشود در مردها به تحريک و توليد اسپرم منجر خواهد
شد. مراسم دار و دنبک توليد مثل در قسمت انفرادی داستان و به زبان ساده همينیست
که نوشتم. برای باقی ماجرا هم که توضيح لازم نيست.
اما هر جور تنش عصبی،
يا همان استرس، منجر به تعطيل شدن ترشحات هورمونی خواهد شد. مثل جراحی، بيماری،
گرسنگی شدید، دعوا و بزن بزن، ... و حتی ترس و تهديد. علت اصلی ماجرا اين است که
مواد وراثتی بسيار شکننده هستند و هر عاملی میتواند منجر به خرابی کلی يا جزئیشان
بشود و در نتيجه محصول تولید مثل ناقص از آب دربيايد. بنابراين بدن انسان به محض
دريافت علائم تنش، دستگاه توليد مثلی را از کار میاندازد و فقط وقتی دوباره آن را
به حالت عادی برمیگرداند که از وجود امنيت کافی مطلع شده باشد.
حتی اگر مواد توليد مثلی
برای تشکيل جنين هم استفاده نشوند و داستان فقط در حد آنتاليا رفتن برای ماموريت
اداری باشد باز هم اگر کيفيت ترشحات غدد مغزی را اندازهگيری کنيد میبينيد همه
چيز برای توليد مثل آماده است. بنابراين محل داستان، از زير چادر توی بيابان تا
زير سايبان لب دريا، به شرطی که ترس و تهديد جانی در کار نباشد منجر به ترشح عادی
هورمونها و زمينهسازی برای توليد مثل میشود.
خوب حالا داستان از
همينجا شروع میشود.
وقتی در يک جامعه ترس و
تهديد مداوم وجود دارد خوب به طور اصولی کسی نبايد نگران فعالیت دستگاه جنسی آدمها
جامعه باشد. ترس و تهديد تمام مراسم ترشح هورمونی را تعطيل میکند و اگر آدمها با
مايو هم توی خيابان راه بروند آب از آب تکان نمیخورد. ولی اگر تبليغ برای ازدواج
و بچهدار شدن برقرار و تعدد همسر و ازدواج موقت هم قانونی باشد، گر و گر مشروبات
الکلی بگيرند و هجوم به پارتیهای خانگی هم تلفات داشته باشد يعنی دستگاه جنسی
دارد کار میکند. در واقع دو تا مولفهی متضاد توليد مثل روبروی همديگر قرار گرفتهاند.
ترس و تهديد که میبايست داستان را تعطيل کند و در عوض جشن و پارتی و الکل که تازه
داستان را سرحال میآورد. خوب اين اوضاع يعنی چی؟
در زيستشناسی مکانيسمی
وجود دارد که بر اساس آن موجودات زنده نسلهای بعدیشان را برای زندگی در شرايط
مشابه خودشان توليد میکنند. تقريبن هيچ نيرويی جز ترشحات هورمونی نمیتواند اين
مکانيسم زيستی را تغيیر بدهد. بهترين نمونه برای اين وضعيت در بارداریست.
اگر يک خانم باردار به
اندازه کافی انرژی از مواد غذايی دريافت نکند آنوقت جنين او هم انرژی کافی دريافت
نمیکند. خوب چطوری میشود که انرژی کافی در کار نباشد؟ مثلن جنگ درگرفته باشد، يا
قحطی شده باشد، یا از زور گرانی نشود خريد کرد، يا هر چيز ديگری که به ذهنتان میرسد.
نتيجهش اين است که سلولهای جنين در دوران آخر بارداری ياد میگيرند که غذایی که
وارد بدن میشود بهتر است ذخيره شود چون ممکن است بعدن خبری از غذا نباشد. به اين
اوضاع سلولی میگويند "برنامهريزی" يا "حک شدن" سلولی. انگار
که روی سنگ نوشته باشند که "تو بايد ذخيره کنی". خوب حالا اگر نوزادی که
بدنيا آمده در شرايطی قرار بگيرد که مواد غذایی کافی دور و اطرافش باشد، باز هم آن
سنگنوشتهی "تو بايد ذخيره کنی" تمام سلولها را وادار میکند که همه
چيز را ذخيره کنند. نتيجهاش میشود چاقی و انواعی از گرفتاریهای گوارشی.
در دوران آلمان نازی وقتی
حمله نيروهای متفقين باعث عقبنشينی نيروهای آلمان در تقريبن تمام جبههها شد هلندیها
و بلژيکیها شروع کردند به کمک پنهانی دادن به متفقين که سربرسند و آنها را از
دست آلمانها نجات بدهند. نيروهای آلمانی برای تنبيه هلندیها و بلژيکیها بهشان
گرسنگی دادند به طوری که غذای هر نفر به کمتر از هزار کالری در روز رسيد و گرسنهها
از فرط گرسنگی به خوردن ريشه و ساقه گلهای لاله روی آورده بودند. اسم اين دوران
"زمستان گرسنگی داچ يا Dutch Hunger Winter" است. پنجاه
سال بعد هلندیها و بلژيکیهای نسل جديد با توفانی از عوارض سوخت و سازی در بدنشان،
از چاقی تا بيماریهای قلبی و ديابت روبرو شدند. سلولهای بدن جنينهایشان یاد
گرفته بودند که فقط ذخیره کنند و کرده بودند.
وقتی تهديد و فشار عصبی
وجود دارد اما پارتی هم هست يعنی دستگاه توليد مثلی از سد هورمونیاش رها شده و
سلولها ياد گرفتهاند که در کوتاهترين زمان ممکن بهترين بازده را داشته باشند.
نسل جنگ و انقلاب نسل بعدیشان را برای کمبود برنامهريزی کرده بودند اما حالا که
کمبودی در کار نيست بنابراين سلولهای بدن نسل بعدی دارند ذخيره میکنند. حالا حتی
اگر دوباره کمبود رخ بدهد و از زور گرانی نشود چيزی خرید باز سلولها بلدند چطور
از همان مقدار کم به دست آمده هم استفاده کنند. خوب حالا اگر فشار و تنش عصبی
مداوم باشد آنوقت سلولها میتوانند انرژی به دست آمدهشان را جوری تقسيم کنند که
زير فشار عصبی هم زندگی کنند. بخشی از اين زندگی عبارت است از انرژیرسانی به
دستگاه توليد مثلی. به زبان ديگر حتی چريکها و آنارشيستها هم زندگی رختخوابی و
دار و دنبک توليد مثلیشان را دارند. متفاوت از بقيه، ولی شايد مثلن چهگوارایی و
باحالتر!
وقتی نيروی انتظامی هر
چند وقت يکبار میريزد توی پارتیها و تلفات میدهد، يا چپ و راست صندوق صندوق
نوشابه الکلی میگيرد، يا تستوسترون آنقدر میزند بالا که طرف از ديوار باغ میرود
بالا و به زنهای همسايه تجاوز میکند، ولی از آنطرف مجلس يک حکومت استکبارستيز به
فکر قانون برای ازدواج موقت و چندهمسریست يعنی اتفاقن آن چيزی که حکومت با آن
درگير است استکبار جهانی نيست بلکه دم و دستگاه توليد مثلی مردم است که راه خودش
را در ميان فشار و تنش مداوم عصبی باز کرده و هر جايی و هر جوری که بشود حالش را
میبرد. قابل توجه اين است که بنا به همان سنگنوشتهی زيستی نسلهای بعدی همين نسل
هم حتی در وفور نعمت اول ذخيره میکنند و اگر از پا دربيايند از همان ذخيره زيادیست.
به عبارتی از قضا سرکنگبين جمهوری اسلامی صفرا فزود، روغن بادام چرب و چيلی هم
خشکی مینمود.
آقای جمهوری اسلامی میخوای
يک حدسی بزنم که چند سال ديگه که نيستی بيای بخونی بگی فلانی درست گفت؟
شاه با همه يال و
کوپالش زورش فقط تا جشن دو هزار و پانصد ساله رسيد، ولی من مطمئنم تو همه ما ايرانیها
رو برای جشن سامبا آماده کردی.
نظرات