با هم روی عرشه؟

سال‌هاست در ايران دو گروه، يعنی مردم و حکومت، به طور جداگانه درباره اين که چطور می‌شود به کشوری شبيه به ژاپن تبديل بشويم حرف می‌زنند. مردم که اهل قلم را هم بايد به آن اضافه کرد نقطه شروع ماجرا را از دوران اميرکبير و دارالفنون در ايران و ميجی در ژاپن می‌بينند که ايران و ژاپن در يک سطح بودند ولی حالا ايران جهان سومی‌ست و ژاپن جهان اولی. حکومت هم هر بار که حرف از مدرن شدن و بومی‌ شدن علم و فن‌آوری می‌شود علاقه‌اش به "ژاپن اسلامی" را پنهان نمی‌کند. منتها يک چيزی اين وسط هست که نه ما مردم را به ژاپن می‌رساند و نه حکومت را به "ژاپن اسلامی".

هنوز که هنوز است وقتی نخست وزيران ژاپن می‌خواهند از معبد ياسوکونی ديدن کنند صدای اعتراض همسايگان‌شان و بخصوص چين بلند می‌شود. اين معبد برای ژاپنی‌ها نشانه‌ای نظاميان کشته شده در جنگ جهانی دوم و برای همسايگان ژاپن نشانه دوران نظاميگری اين کشور است. ما خودمان هم از اين دوگانه‌ها داريم، يک کمی هم که دقيق‌تر نگاه کنيم همسايگان‌مان هم همين‌ وضعيت را دارند.

اين که هم ما و هم حکومت مايليم به ژاپن برسيم چيز بدی نيست ولی ناگزير بايد صابون يک چيزهايی را هم به تن‌مان بماليم که همين ممکن است اول دردسر باشد. فی‌الواقع تا اين اتفاقات نيفتد و بلاخره تن و بدن ما خالکوبی نشود خبری از نقش شير روی کت و کول‌مان نخواهد بود. به نظر من، در تمام اين سال‌های گذشته و حتی از دوران رضاشاه تا به حال آن چيزی که روی تن و بدن ما نقش بسته شير بی يال و دم و اشکم بوده چون طاقتش را نداشتيم. اوضاع مالی مربوط به نفت هم باعث شده هر بار که سيخ و سوزن به تن ما نزديک می‌‌شود هم نقش را عوض کنيم و هم آدمی را که خالکوبی می‌کرده. با اين همه هنوز هم در فکر ژاپن شدن آسان هستيم که البته رخ نمی‌دهد.

اين ژاپنی‌های آرام و صلح طلب فعلی که از قرار از فرط کار کردن يک ثانيه از همه دنيا جلوترند هميشه همينقدر آرام نبودند. دوران نظاميگری ژاپنی که از تايوان و کره تا ساخالين در روسيه را تصرف کرده بودند با افزايش جمعيت اين کشور از 35 ميليون به 70 ميليون نفر همراه بود. در واقع همه چيز برای ابرقدرت شدن ژاپن آماده بود. اين اوضاع وقتی متوقف شد که هيروهيتو امپراتور ژاپن معاهده پوتسدام را پذيرفت و وزير خارجه‌اش با پای خودش آمد روی عرشه ناو يو اس اس ميسوری و سند تسليم ژاپن را امضا کرد. آن عکسی که هيروهيتو و ژنرال مک آرتور دست به کمر را در کنار هم نشان می‌دهد درست مثل تصويری‌ست که رسانه‌ها بعد از دستگيری صدام حسين و در حالی که دهانش را برای آزمايش دی ان ای باز کرده بود از او مخابره کردند.

اين که ژاپنی‌ها با روحيه‌ی نظاميگری‌شان بلاخره مجبور شدند دنيا را از يک زاويه‌ی ديگری ببينند بخشی هم مربوط به اين بود که در همان دوران نظاميگری همه جا در ژاپن مثل روستاهای فقير کشورهای جهان سوم امروز بود. يعنی همه‌ی دستاوردهای دوران ميجی که برای صنعتی کردن ژاپن آماده شده بود تبديل شده بود به کشورگشايی و هزينه اين قدرت طلبی را مردمی می‌دادند که آه در بساط نداشتند. خيلی از همان سربازان دوران نظاميگری ژاپن از فرط بيچارگی مجبور بودند بروند توی دم و دستگاه نظامی که چرخ زندگی‌شان بچرخد.

سرافکندگی ژاپنی‌ها بعد از تسليم اين کشور که ارتش‌شان را هم منحل کردند باعث شد هر چقدر از آن طرف نظاميگری‌شان در فکر جهانگشايی باشند نيرويش را بگذارند در توسعه صنعتی و مسير جهانگشايی‌شان را عوض کنند. حالا اين که ما و حکومت می‌خواهيم به ژاپن برسيم بخشی هم مربوط است به همان علاقه به جهانگشايی. منتهای مراتب شباهت اصلی ميان ما و ژاپن در يک نکته‌ی باريک‌تر از موست. نکته‌اش اين است که تا دوران نظاميگری تمام نشود به توسعه‌يافتگی ژاپن نمی‌رسيم. کودتاچی‌ها اين دو تا بخش ناساز را با هم می‌خواهند. هم نظاميگری و هم ژاپن. خود ژاپنی‌ها هم تا از نظاميگری خلاص نشدند به اينجايی که الان هستند نرسيدند.

خلاص شدن از شر نظاميگری در اين است که حکومت متوجه بشود که اينجوری‌ها هم نيست که هر سازی که می‌زند ما بايد با آن برقصيم. يعنی تا می‌گويد ژاپن اسلامی همه‌مان بگوييم باشد همين که شما می‌گوييد. به نظر من، حکومت اين را متوجه شده و همين هم هست که دارد دو تا رفتار متفاوت از خودش نشان می‌دهد. يعنی هم درگيری داخلی درست می‌کند و هم خودش را به يک گروهی از آدم‌های باسواد می‌چسباند که بتواند مردم را وارد اين دوگانگی کند که بلاخره يا از اين طرف بازی بخورند يا از آن طرف. راهی که حکومت می‌رود اين است که فتيله‌ی درگيری‌های داخلی را بالا بکشد که به هر مناسبتی که شده همه‌مان شروع کنيم به بزن بزن گروهی.

به نظر من، اين دار و دسته کودتاچی‌ها هر هنری که نداشته باشند اين يکی را دارند که آشوب اجتماعی درست کنند. اگر توی بازی آن‌ها بيفتيم آنوقت همه‌مان با هم می‌رويم روی عرشه يک کشتی و نامه تسليم شدن را امضا می‌کنيم. ولی اگر توی بازی‌شان نيفتيم آنوقت خودشان مجبورند قايق بگيرند و بروند. يک کمی برای همه‌مان سخت است که خشم‌مان را بروز ندهيم وقتی داريم از خشم و انتقام می‌سوزيم که جلوی چشم‌مان پدرسوختگی می‌کنند منتها اگر هوس خالکوبی شير کرده‌ايم لاجرم بايد دردش را هم تحمل کنيم. ملتی که می‌خواهد توسعه پيدا کند بايد از اين تحمل‌ها هم داشته باشد. به جای خشونت بايد راهش را پيدا کنيم که چطور می‌توانيم از اين دوران رد بشويم و جای خشم انقلابی را بدهيم به عقل توسعه. آدم باسواد کم نداريم که.

نظرات

پست‌های پرطرفدار