مادر اتمی؛ از ماوراء الطبيعه به آخرالزمان


"اينجا يکی از مهمترين جاهای دنیاست. اين در مرز بين دنيای ما و شماست". دوربين نشان می‌دهد دری که به آن اشاره شده خروجی شماره 27-C است. 

27 سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی کسی در ايران اداره دولت را به دست گرفت که مهم‌ترين شاخص دوران مدیريت او تفکر آخرالزمانی‌اش بود. در هشت سال دوران دولت آخرالزمانی محمود احمدی‌نژاد فرهنگ و سياست با معيارهایی نظیر ظهور منجی و پايان جهان سنجيده می‌شد. هرج و مرج فرهنگی، فروپاشی ارزش‌های اجتماعی و سردرگمی جمعی اثرات بلافصل و ديرپای این دوران بر جامعه ایرانی‌ست و همين‌ها دستمايه‌ای شده‌اند برای "قلب اتمی"، دومین فيلم بلند علی احمدزاده.
احمدزاده فيلم را از عدد 27 شروع می‌کند و در جريان آن بارها در گفتگوی ميان شخصيت‌های فيلم نشانه‌های شناخته شده‌ای از اين عدد را به مخاطبانش نشان می‌دهد. احمدزاده می‌گويد کافی‌ست راه تفسيرهای آخرالزمانی بر امور روزمره را باز کنيد تا هر چه در حوزه ماوراء الطبيعه قرار می‌گیرند بعنوان واقعيات پذيرفته شوند؛ از جمله آن‌ها ارجاغ به مرگ هنرمندان سرشناس جهان در سن 27 سالگی که از آن به نام باشگاه 27 يا 27-C شناخته می‌شود. 

باز و بسته شدن چندین باره ورودی يک آسانسور ما را به درون فیلم می‌برد. شخصيت اول فيلم (دختر ارمنی با بازی ترانه عليدوستی) نه می‌گذارد درب آسانسور باز بماند نه می‌گذارد بسته بشود. درب فقط جلو و عقب می‌رود و اين حرکت بتدريج برای او لذتبخش می‌شود. صحنه بعدی فيلم در درون يک دستشويی می‌گذرد که شخصيت دوم فيلم (دختر مبتلا به ام اس با بازی پگاه آهنگرانی) ابتدا با ريتم موسيقی پاهايش را حرکت می‌دهد و بعد شير آب دستشويی را بطور مقطع باز و بسته می‌کند. شروعی اروتيک برای فيلمی که حال و هوای جوانان در دوران رهایی از قيد و بندهای سنتی را نشان می‌دهد. شايد اگر فيلم بدون سانسور ساخته می‌شد برای شروع آن نيازی به کمک گرفتن از استعاره‌های سینمای اروتيک نبود. 

احمدزاده بتدریج در گفتگوهای ميان شخصیت‌های فیلم خود بارزترين دلمشغولی جامعه را مطرح می‌کند. نام "قلب اتمی" از همانجا رمزگشایی می‌شود. کامی (با بازی مهرداد صديقیان) از خوابی می‌گويد که در آن تهران بمباران اتمی شده است. در بازگويی خواب نام تهران را با نام موسيقی "مادر قلب اتمی" از گروه موسيقی پينک فلويد همزاد می‌کند و می‌گوید "ما هم بايد بمب اتم داشته باشيم. اگه واقعن بزنن چی؟ ... اصلن چرا اونا فکر کردن اونا بايد داشته باشن ما نبايد داشته باشیم؟ ... مثل اينه می‌مونه ما بگیم شما حق ندارین دستشويی داشته باشين". تقابل با "فرنگ" از بمب اتم آغاز می‌شود و به مظاهر زندگی معمولی نظير کاسه توالت می‌رسد و از آنجا رسانه‌های فرنگ را هدف می‌گيرد. 

کارگردان می‌گويد بذر تشکيک در معيارهای غرب که محصول چالش در برسميت نشناختن حق برخورداری از امکانات اتمی است ساليان دراز است که در ذهن جامعه ايرانی کاشته شده و رد آن را می‌توان در گفتگوهای عمومی دنبال کرد. اما اکنون که اين چالش درگرفته تنها به موضوع حق اتمی محدود نمی‌شود و به زندگی عادی و سپس به محصولات رسانه‌ای غرب برای ايران نيز می‌رسد. بنابراين جوان‌هايی که بی هدف در خيابان‌ها ماشين سواری می‌کنند رسانه‌های غرب را نيز نقد می‌کنند. نمونه‌ای از اين نگاه موشکافانه نقد برنامه "شباهنگ" از تلويزيون صدای امریکا، شيوه اجرا و سوالات مجری و سياق ميهمانان آن است. همانجا که نقد رسانه غرب رخ می‌دهد کارگردان صدای موسيقی "يار دبستانی" را نيز به گوش مخاطب می‌رساند تا به او يادآوری کند که همان‌هایی که نقد می‌کنند از همگرايی اجتماعی در کشور خود محروم شده‌اند.  

نقطه کلیدی فيلم در صحنه‌ای رخ می‌دهد که خودروی شخصيت‌های فيلم با يک خودروی قديمی تصادف می‌کند. گفتگوهای ميان سرنشينان خودروی اصلی با صاحب خودروی قديمی صحنه رودرويی نسل جديد با نسل قديم است و همينجاست که يک شخصيت تازه (حکومت با بازی محمدرضا گلزار) بطور ناگهانی به داستان اضافه می‌شود. 

شخصيت تازه نماينده تفکری نوظهور در صحنه اجتماعی ايران است که حضور خود را با اين جمله اعلام می‌کند "من هميشه مطمئن بودم اينجا يه تصادف ميشه". او همان کسی‌ست که نسل قدیم را از صحنه خارج می‌کند، نسل جديد را به زور و تهديد با خود همراه می‌کند و تا پايان فيلم در همه جا نشانه‌های آخرالزمان را به آن‌ها نشان می‌دهد. وقتی دوربين هر دو خودرو رو در يک کادر نشان می‌دهد شماره خودرویی که تصادف کرده را می‌بينيم که با عدد 88 شروع شده است.  

گفتگوهای شخصيت‌های فيلم همگی اشاره‌هایی صريح به تغيير شرايط پس از اعتراضات سال 88 دارند، ازيکطرفه شدن خيابان وليعصر تا محتوای فيلم آرگو، پرداخت يارانه، ورود کالاهای چينی، اثر پارازيت بر سلامتی، وقوع زلزله در تهران، افزايش جمعيت، تحريم، حکم اعدام، زنده بودن صدام حسين و بن لادن، اعزام نيرو به سوريه، حمايت از لبنان، چاوز و بلاخره شعار انتخاباتی حسن روحانی. 

افسر پليس که پس از تصادف همراه با دو دختر داستان در خودروی آن‌ها نشسته از آن‌ها نظرشان را درباره فيلم آرگو می‌پرسد: "آقا! جان من يک نکته منفی از اين فيلم به من بگين من بتونم برم بگم" و از زبان دختر ارمنی می‌شنود که "ببين ايرانو بد نشون داده ديگه، می‌دونين چی ميگم. کلن همه رو احمق و بی‌فرهنگ و الاغ نشون داده". افسر تعجب می‌کند و می‌گويد "ولی جالبه ها که شما با اين ريخت و قيافه‌هاتون يک جاهايی با نظام همسو ميشين". احمدزاده در لابلای گفتگوهای فيلم می‌گويد حکومت راه خود را از مردم جدا کرده چون ظاهر آن‌ها را مبنای قضاوت قرار داده اما مردم همزمان که حکومت آن‌ها را مخالف و ضد نظام می‌داند انتقاد به ايران ستيزی در رسانه‌ها را رها نمی‌کنند.     

احمدزاده سياست خارجی جاری جمهوری اسلامی را نيز از نگاه عمومی به چالش می‌کشد و تا آنجا پيش می‌رود که خودروی تشریفاتی اجلاس سران کشورهای اسلامی در ايران را نيز برای جابجا کردن صدام حسين به کار می‌گيرد. فيلم مملو از چنين اشاره‌های سياسی‌ست و کارگردان ابايی ندارد که گرايش شديد احمدی‌نژاد به هیتلر را هم در فيلم نشان دهد بطوری که همزمان که از سخنرانی‌های هيتلر ستايش می‌کند از علاقه دوران بچگی خود به رئيس جمهور شدن نيز می‌گويد. اما نقد به حکومت تنها به احمدی‌نژاد خلاصه نمی‌شود و به بالاتر از او می‌رود. شخصيتی که نشانه حکومت در دوران احمدی‌نژاد است می‌گويد "اصلن تو مدرسه بچه‌ها از بچگی از من می‌ترسيدن. صف می‌کشيدن نوبتی دست منو می‌بوسيدن. يکی پس از ديگری".   

فيلم وقتی به لحظات پايانی خود می‌رسد که سيلی دختر به صورت شخصیت نماد حکومت که در حال شنيدن سخنرانی پر حرارت هيتلر است او را از دنيای خيال به واقعيت برمی‌گرداند. احمدزاده می‌گوید آنچه در دوره احمدی‌نژاد رخ داد نياز جامعه و نسل تازه به تجربه اداره کشور توسط يک گروه افراطگرای مذهبی بوده است، چيزی شبيه به بدهی جامعه به افراطگرايان که آن‌ها را در زمان مواجهه با نسل قديم آن‌ها را از چنگ مطالبات نسل قديم رهايی داده بود. اما همه آنچه افراطگرايان به جامعه ارزانی کردند اتصال موهومات ماوراء الطبيعه به آخرالزمان بود. وقتی بدهی نسل تازه به اين گروه پرداخت شد افراطگرايان نيز از صحنه حذف شدند. فيلم با سوختن يک شهابسنگ و سپس مرگ نماد نگاه آخرالزمانی به پايان می‌رسد.   

"قلب اتمی" برای آن‌هايی که سينمای استعاره‌ای تارکوفسکی را می‌شناسند نمونه تازه‌ای از فيلمی در همان سبک سينمايی‌ست. 

 

نظرات

پست‌های پرطرفدار