گذشته؛ وقتی فرهادی از جنگ حرف میزند
نشستم و فيلم "گذشته" فرهادی را ديدم.
نظرم را مینويسم که اگر دوست داشتید فيلم را يکبار ديگر ببينيد از اين جنبه هم
تماشايش کنيد. اما قبل از هر چيز بگذاريد به اين سوال پاسخ بدهم که آيا فرهادی میتوانست
داستان "گذشته" را در ايران بسازد؟
جوابم منفیست. برای ساخت "گذشته" در
ايران يا بايد نسلها بگذرد، و يا از زبان ديگران گفته شود. فرهادی راه دوم را
انتخاب کرده که به نظرم منطقیترین انتخاب ممکن بوده.
"گذشته" از چه چيزی حرف میزند؟ از
زندگی خصوصی آدمهای مذهبی در ايران. از ازدواجهای عقيدتی دختران و پسران نسل اول
انقلاب که شور انقلاب آنها را به هم پيوند داده بود. جدا شدنهایشان از رهگذر
گروه بندیهای سالهای اول انقلاب. ازدواجهای مجددشان با همگروهیهای جديد با
مایههای مذهبی. به جبهه رفتن مردها و بعد بازگشت گروهی از اسرای جنگ که به نظر
میرسيد به شهادت رسيده باشند و حالا همسرانشان به ازدواج مردان ديگر درآمده
بودند.
همسران قديم به خانه برگشتهاند اما جایشان را
به مردان ديگری دادهاند. با فرزندانی از ازدواجهای قديم و جديد و در راه، و زنهايی
در بين عشق و سردرگمی.
زن (مارين) ما را از ازدواج سالهای اول انقلاب
باخبر میکند. همسرش جايی ديگر است مثل بسياری از انقلابيون سابق که بعد از
تغييرات سياسی سالهای ابتدای انقلاب راهشان را جدا کردند و رفتند. اينها گذشته
جامعه ايرانیاند اما اثرشان با فرزندانی که از خود باقی گذاشتند در جامعه به حيات
خود ادامه میدهد.
مرد اول (احمد) نشانه مذهبیهای بعد از تغييرات
سياسی اوايل انقلاب است که شور جنگ آنها را پيش از شروع زندگی مشترک روانه ميدانهای
نبرد کرد. يک نمونهاش را در آژانس شيشهای ديدهايم؛ عباس. صاحب رستوران (شهريار)
که در کارگاه قابسازیاش با احمد گفتگو میکند از زبان احمد میشنود که
"گاهی فکر میکنم چهار سال پيش اگر نرفته بودم ..." و به او جواب میدهد
"تو آدم اينجا نبودی. يا اينور يا اونور". به نظرم اين اوج داستان است
که به مخاطب میگويد احمد همانیست که ميان زندگی معمولی و آدم آنور بودن از
زندگی معمولیاش گذشته است. آدمی که هنوز میتوان به خصلتهای انسانیاش اعتماد
کرد ولی شهريار به او میگويد "اين دنيا بدون تو هم میرود جلو". اين
همان حرفیست که حاتمیکيا در آژانس شيشهای هم میزند؛ "دههت گذشته
مربی".
مرد دوم (سمير) نشانهایست از رجال سياسی که
همسران مفقودین جنگ را به ازدواج خود درآوردهاند، کامی از جنگ با ازدواج با
منسوبين جنگ. دختر بزرگتر به احمد میگويد علاقمندی مادرش به سمیر اين است که "چون
شبيه توئه". محمدحسين فرحبخش در "زندگی خصوصی"،
"ابراهيم" را بعنوان نشانهای از همين گروه به ما نشان میدهد.
دختر بزرگ مارين نشانه حال است. او با سمير
ميانهای ندارد اما از جنبه عاطفی با احمد نزديک است. اين اتفاقیست که همين حالا
در جامعه ايرانی رخ داده است. برای نسل جديد تفاوت معناداری ميان رجال سياسی امروز
با رزمندگان و بازماندگان جنگ وجود دارد. شعار "بسيجی واقعی همت بود و
باکری" محصول همين تفاوت است که از زبان نسل فعلی شنيده میشود.
دختر کوچک مارین و پسر سمير هر دو نشانههای
آينده هستند. نسل دوم انقلابيون و رجال فعلی که همزبانند.
به نظرم اگر فرهادی "گذشته" را در
ايران میساخت چنان جامعه را متاثر میکرد که میتوانست بنيانهای سياسی را از هم
بپاشد. "گذشته" وقايع دوران پس از جنگ جامعه ايرانی را مرور میکند.
وقايعی که گرچه زير پوست جامعه میگذرند اما هنوز گريبان خانوادههای اسرای جنگ
را رها نکردهاند.
نظرات