مدرنيسم در خاورميانه؛ تشيع ايرانی در جغرافيای عراق
برای کسی که جامعه ايرانی قبل از انقلاب را از
نزديک ديده و گاهی کندوکاوی در گوشههای جامعه داشته نشانههای دينداری عرفی در
ايران مثل يادگاریهای سفر است. عکاسی در کنار مساجد و زورخانهها، خانمها با
چادرهايی با گلهای کوچک و مراسم عزاداری محرم. مسلمانزادههايی که تشيع برایشان
مفریست برای تجدد که از مسلمانی به سبک کشورهای عربی جدایشان میکند. منتها برای
ما که اهل جامعه ايران بوديم دينداری در جامعه پيش از انقلاب برخواسته از انتخاب
آدمها نبود، اسلام و شعائر آن سنتی بود که از خانواده به فرزندان منتقل میشد.
برای کسانی آن دوره از اين جنبه که دينداری از فرهنگ به سياست نيامده بود دورهای
موفقتر در رشد اجتماعی جامعه محسوب میشود. در واقع تصور اين که در دوران قبل از
انقلاب میشد به مسجد رفت يا به عرقفروشی يا به هر دو نشانهای از آزادی اجتماعی
بود. من البته با چنين ديدگاهی توافق ندارم. علت اصلیاش اين است که حالا در دوران
بعد از انقلاب میشود اعلام ديننداری هم کرد ولو در خفا و ترس از حکومت، اما
اعلام ديننداری در دوران شاه جايی ميان چپگرايی و بهکيشی داشت. حالا دستکم میشود
گفت در غياب حکومت که به اجبار خود را حافظ دين و ايمان ديگران میداند ميزان
دينداری و ديننداری آدمها انتخاب شخصیشان است. بنابراين از همين جنبه اختيار
انتخاب که نگاه میکنيد آنوقت دوران شاه تبديل میشود به دوران بلاتکليفی و پا در
هوايی جامعه ايرانی که در آن دين استخوان لای زخم تجدد طلبی اجتماعی بود.
به نظر من، انقلاب ايران را محصول هر تعامل
داخلی يا خارجی که بدانيم فقط میشود در مورد زمان رخ دادنش بحث کرد، وقوع آن قطعی
و بلکه لازم بود. مقايسه شمايل آدمها و شکل خيابانهای آن روزگار با امروز هم بيش
از همه غرولند کسانیست که پيش از انقلاب هم گرفتار روزگار ماقبل آن و جايگزين شدن
حکيم و دوای عطاری با دکتر و داروهای جديد بودند. مقاومت در برابر تغيير میتواند
ظاهر امروزی هم داشته باشد و به قيمت ناديده گرفتن اشکالات قبلی برای نپذيرفتن
تغييرات بعدی تمام شود. خوب حالا اگر بپذيريم موضوع دينداری در جامعه ايرانی دارد
از شکل عرفیاش خارج میشود- موضوعی که من به آن معتقدم- آنوقت اين سوال را بايد جواب بدهيم که چگونه میشود
در ايران دينداران متعصب را در کنار ديننداران نشاند؟
به نظرم اين اتفاق در حال رخ دادن است و دارد
اوضاع خاورميانه را به نفع ايران تغيير میدهد. مهمترين نشانهاش قدرت گرفتن
بنيادهای شیعی در عراق و گرايش به سنتگرایی در حوزهها در مقابل تجربه ناخوشایند
حکومتگری حوزويون در ايران است. چنين گرايشی به آرامی ولی با قدرت تمام به ايجاد
دو قطب در جامعه ايرانی کمک میکند ولی اين دو قطب ايرانی را در دو جغرافيای
متفاوت در کنار هم مینشاند. قدرت گرفتن تشيع سنتگرا در حوزههای عراق که هدايت آنها
در حال حاضر بعهده سيستانیست در مقابل حکومتی شدن حوزههای ايران که هدايت آنها
بعهده معممهای حکومتیست يک نتيجه قطعی دارد. نتيجهاش اين است که هر تغييری در
شکل سياسی ايران میتواند حوزههای شيعی ایران را تا حدود قابل توجهی از دايره
توجه خارج کند. در واقع آن چيزی که معممهای سنتی از آن به عنوان استقلال حوزه از
حکومت نام میبرند و برای حفظ آن اصرار دارند همين الان دارد در عراق رخ میدهد
ولی حوزههای علميه ايران درست شبيه به تشکيلات حزبی با هر تغيير سياسی از دور
خارج میشوند. نکته قابل توجه اين است که اسلامگرایی در کشورهای عربی عامل هويت
فرهنگی و اجتماعیست در حالی که هويت فرهنگی و اجتماعی در جامعه ايرانی از رهگذر
اسلامگرايی کسب نمیشود و تلاش سی ساله جمهوری اسلامی برای تغيير هويت هم در
بهترين حالت به مکتب ايرانی رسيده.
به نظر من، کمک به افزايش نفوذ سیاسی جمهوری
اسلامی در عراق بخشی از رويکرد غرب برای شکل دادن خاورميانه جديد است. چنين تغييری
منجر به انتقال مراکز قدرت تشيع در خارج از مرزهای ايران و جدا کردن حوزه دين از
دولت در داخل ايران میشود. نتیجه چنين تغييری رشد طبقه متجدد و مدرن در داخل
ايران است که در صد سال گذشته هرگز نتوانسته از زير فشار دینداران متعصب خارج شود.
اگر اسلامگرايان ایران در سه دهه گذشته توانستهاند موج اسلامگرايی در خاورميانه را
دامن بزنند بنابراين ظهور طبقه مدرن در ایران هم میتواند به قدرت گرفتن نیروهای
تجددخواه در خاورميانه منجر شود. تبديل عراق به مرکز جهان تشیع، چيزی شبيه به شکل
گرفتن واتيکان برای خلاصی اروپا از فشار مسيحيت، و کم هزینهترين راه برای تغيیرات
اجتماعی در خاورميانه است. چيزی که همين حالا دارد رخ میدهد.
نظرات
in eslam va shia ro shoot konim bere hamun vasate sahraye karbala hamunja bemne dast az sare ma vardare...
یک سال میشه نیومدم اینجا. شمام یکی دوماهه ننوشتید.
و البته سر نزدید که وب من فیلتر شده بود.
اندکی پراکندگی در ذهن دارم که تمرکز را از من گرفته و حوصله ام کفاف دوباره خواندن مطلب را نمی دهد. اگر درست فهمیده باشم منظورتان این است که اگر مرکزیت شیعه به کشورهایی که داعیه آن را دارند برسد از فشار حفظ شیعه و شریعت شیعه در ایران کم می شود چرا که به خوبی می دانیم این فشارها از دستوراتی سرچشمه می گیرد که در مقابل یهو است نه سنت! درست می گویم؟