دمپختک برتریجويی با پيش غذای فرصت طلبی
با هر سطح آگاهی و تحصيلاتی که به ايرانیهای نامآور نگاه کنيد بعضیهایشان
از جنبه اجتماعی شناخته شدهترند. شرايطی که برای يک فرد شناخت اجتماعی ايجاد میکند
ميزان نفوذ شخصيتی او را در جامعه تعيين میکند. مثلن غلامرضا تختی از جنبه ورزشیاش
شناخته شد و بعد با جوانمردیاش در ميادين ورزشی او را از ورزشکاران ديگر متمايز
کرد و دست آخر همراهیاش در کمک به آسيبديدگان زلزله بويينزهرا و انواع ديگری از
کمکهای انساندوستانهاش او را به اوج نامآوری رساند. طبيعیست که مثلن دکتر
حسابی به چنين جايگاه عمومی نرسيده باشد و احترام او در ميان جامعه دانشگاهی بيشتر
از گروههای ديگر باشد.
آرتور اپهام پوپ مورخ هنر که امريکاییست برای اولين بار در سال 1938 يک اثر 6
جلدی درباره تاريخ هنر ايران مینويسد که تا به امروز هم جزو بهترين آثار تاريخ
هنر ايران است. بعد هم وصيت میکند بعد از مرگ او را در ايران به خاک بسپارند.
لابد مقبرهاش را کنار زاينده رود اصفهان ديدهايد. علاوه بر آن گزارش شش جلدی در
تاريخ هنر ايران، کتابهای مقدمهای بر هنر ایران، شاهکارهای هنر ایران و معماری
ایران را هم نوشته که کتاب معماری ايران هنوز هم جزو ماخذ معماری ايران است. میشود
گفت پوپ هر چه توانسته برای شناساندن هنر و معماری ايران به خود ما و ديگران انجام
داده، منتها برای ما که هموطنش نبوديم لابد بايد ارزش بيشتری داشته باشد که عمرش
را برای شناساندن هنر ايران گذاشته و جز يک مقبره چيزی در خاک ايران ندارد.
وقتی به این معيارها میرسيد که چطور يک آدمی تبديل میشود به سرمشق جامعه
خودش يا مورد احترام جامعه ديگری قرار میگيرد آنوقت دستتان میآيد که ما در همين
دوره و زمانه خودمان تازه مشکلاتمان با سرمشقهای اجتماعیمان شروع شده. يک موردش
را که مربوط به همين تازگیهاست مینويسم که ببينيد.
عنايت فانی در تلويزيون بیبیسی با عبدالله موحد، طلایی ترین مرد و نابغه
کشتی ایران، گفتگو کرده. موحد میگويد علت اختلاف او با دم و دستگاه شاه اين بوده
که او را ممنوعالخروج کردهاند. موحد میخواسته برود ادامه تحصيل بدهد و دکتری
بگیرد ولی تا زمان انقلاب ايران نتوانسته از کشور خارج بشود. بعد از انقلاب به او
گذرنامه دادهاند و بلاخره رفته و دکتریاش را در تربيت معلم در امريکا گرفته است.
منتها آن اواخر درسش يک شيرپاک خوردهای در وزارت علوم به او گفته که لازم نيست
ادامه بدهی و برگرد. خوب موحد هم قيد همه چيز را زده و مانده است امريکا تا درسش
را تمام کند. در نتيجه از رفتن به ايران بعد از انقلاب هم باز مانده است. حالا
داستان از اينجا شروع میشود.
در امريکا به موحد پیشنهاد کردهاند مربیگری تیم ملی کشتی آمریکا را بپذيرد.
يعنی فهميدهاند که موحد هم سواد دارد و هم تجربه و دعوتش کردهاند که از هر دوی
اينها استفاده کند و چهار تا ورزشکار تربيت کند. موحد نپذیرفته. منتها در جواب
فانی که میپرسد چرا نپذيرفتی میگويد: "راستش را بخواهید من خیلی دوست داشتم
بروم ایران کار کنم، نمیدانم شاید این برای بعضیها خوشایند نباشد، اما من دوست
نداشتم چیزهایی را که بلدم به کسی یاد بدهم که برود و ایرانیها را زمین بزند. من
این طوری بودم.".
يا موحد همينطوری يک حرفی زده يا واقعن دعوت شده و او به دليل اين که کسی نرود
ايرانیها را زمين بزند نرفته. حرف او را میپذيريم که دعوت شده و نرفته. خوب حالا
میشود از موحد پرسيد يک غيرايرانی توی ايران از امکانات کشور استفاده کند و دکتری
بگيرد بعد به او بگويند بفرمايید يک موقعيت ملی هم در اختيارتان میگذاريم بعد از
اين حرفها در مورد ما بزند چه جوابی به او میدهيم؟
اصلن اگر همين حرف موحد ملاک قضاوت در مورد ایرانیها باشد آنوقت بیرون از
ايران بايد به خيلیهایمان اجازه ندهند درس بخوانيم يا اگر درس میخوانيم مثلن
همه چيز را يادمان ندهند، يا بفرستدمان کشور خودمان که اگر خيلی تعصب داريد برويد
از همانجا هم ياد بگيريد. يا بهمان کار ندهند چون اعتباری نيست که به جای کار درست
خرابی به بار نياوريم يا کاری اگر ازمان برمیآيد انجام بدهيم. يعنی هر طرف داستان
را که میگيريد میبينيد اگر حرف موحد را برداريد ترجمه کنيد و بعنوان گفتههای
يکی از افتخارات ملیمان منتشرش کنيد چيزی جز خجالت و سرشکستگی از تويش درنمیآيد.
بعد تازه مقايسهاش کنيد با يکی مثل پوپ.
خوب آدم توی کشور خودش ممنوع الخروجش کرده باشند يا نگذارند درس بخواند بعد
برود يک جای ديگری با امکاناتشان درس بخواند، شغل خوب هم به او پيشنهاد بدهند
آنوقت بگويد چيزی يادتان نمیدهم اين هيچ کجايش به قدرشناسی نمیخورد. خوب آن طرفیها
چنين حرفی درباره ما بزنند بدون شک میگوييم نشانه استعمارگر بودنشان است، آنوقت
ما بهشان چنين حرفی بزنيم لابد نشانه عشق به وطنمان است. حرف موحد را اگر
نشانهای از تعصب نژادی ندانيم- که خيلی سخت میشود باور کرد چنين نباشد- دست کم ترکيبیست
از دمپختک برتریجويی با پيش غذای فرصت طلبی. نتيجه چنين پخت و پز ملی- ميهنی میشود
همين بیاعتمادی بينالمللی که معرف حضورتان است.
نظرات
-موحد در امریکا درس خوانده و احتمالا مثل یک شهروند معمولی هم به تعهداتش پایبند بوده و دینش را به جامعه میزبان ادا کرده، یا اقلا در این بحث شاهدی خلاف این موجود نیست
-دیگر این که از قضا مهارت کشتی را ابدا به امریکا مدیون نبوده و از ایران با خودش برده بوده. به نظرم در انتخاب انتقال این مهارت مختار است
-اگر هنر و پزشکی و مسائل انسانی و امثالهم در میان بود ضرورت اخلاقی انتقال دانش موضوعیت داشت. اینجا بحث بر سر "رقابت ورزشی" است. از فحوای حرف خود موحد هم پیداست که اگر احتمال زمین زدن کشتی گیران ایرانی (یعنی ورزشکاران تیم خودش) نبود خیلی هم به انتقال تجربیاتش بیش از چرخاندن
پمپ بنزین علاقه داشت
اگر می خواست یاد بدهد هم جای ایرادی نبود، اما این که حرفش را حاکی از تعصب نژادی و فرصت طلبی فرض کنیم به نظرم وارد نیست. برتری جویانه هست، اما در کانتکس رقابت ورزشی- که طبیعی هم هست