آسانژ؛ فعلن قهرمان ملی استراليا
دو تا دانشگاه در استراليا يک تحقيق مفصلی انجام دادهاند
که موضوعش حمايت يا عدم حمايت از جوليان آسانژ است. منتها زوايای ديگری از موضوع
هم مورد تحقيق قرار گرفته و در مجموع نتايج خيلی جالبی به دست آمده.
50 درصد از مصاحبه شوندگان گفتهاند که اينروزها خيلی از
اطلاعات به شکل محرمانه نگهداری میشوند و انگار آدمها در دو دنيای متفاوت زندگی
میکنند که يکی دنيای مردم عادیست و دومی دنيای از ما بهتران که اطلاعات را دارند
و چه بسا فساد اقتصادی هم از آنجا شروع میشود. خوب کم حرف حساب نمیزنند. در مقابل
آن 50 درصد، 26 درصد گفتهاند که اين حد از حفظ اطلاعات بصورت محرمانه خوب است. 7
درصد گفتهاند بايد چفت و بست بيشتری برای اطلاعات محرمانه قرار داد و اين چيزی که
هست کم است. 17 درصد باقی هم برایشان مهم نبوده. چنين وضعيتی در ايران هست و از
دوران شاه تا همين الان هميشه يک چيزهایی هست که فقط برای گروکشی سیاسی از آنها
استفاده میشود و گاهی از فرط سوء استفاده از اين گروکشیهای سياسی اصل ماجرا
برعکس هم میشود. بهترين نمونههايش مرگ صمد بهرنگی و تختیست که از بس که همه چيز
لاپوشانی میشوند کسی خبردار نمیشود که بلاخره اصل موضوع چه بوده. با اين اوصاف
تاريخ نويسی هم هميشه پر از خطا و حدس و گمان است. 28 مرداد و ملی شدن صنعت نفت
هم از جمله همين تاريخ نويسیهاییست که هميشه دچار مشکلات سندیست.
در مورد اين که جامعه بايد از افشاگران حمايت کند يا نه 81
درصد گفتهاند حمايت بشوند چون همينها باعث میشوند سازمانها و نهادهای عمومی
دستکار باقی بمانند. 9 درصد هم گفتهاند که افشاگران باید تنبيه بشوند. 10 درصد هم
اصلن برایشان اهميتی نداشته. توی پرانتز اين که جوليان آسانژ هم بعنوان افشاگر در
اين نظرسنجی مطرح شده. خوب اين را ما توی اوضاع بعد از انقلاب در ايران با يک
نمونه خيلی فجيعش برخورد کرديم. معصومه ابتکار در کتابش "تسخير" به همين
موضوع اشاره کرده. ابتکار نوشته که مردم میآمدند کنار سفارت سابق امريکا و شعار
میدادند "دانشجوی خط امام افشا کن افشا کن" و دانشجویان هم مجبور میشدند
که افشاگری کنند. منتها همانطوری که میان ماه ما تا ماه گردون تفاوت از زمین تا
آسمان است، این که افشاگری دانشجويان خط امام چقدر برای از ميدان به در کردن رقبای
سياسی حضرات حکومت بود البته فکر نمیکنم شک زيادی وجود داشته باشد. به هر حال
دانشجويان خط امام سابق ممکن است هنوز دچار همان احساس درستکاری باشند.
82 درصد از مصاحبه شوندگان گفتهاند خيلی خوب است که
افشاگرها کسانی باشند که توی يک سازمانی کار میکنند و خرابکاریهای همان سازمان
را برملا میکنند. در واقع معنیاش اين است که توافقهايی که در سازمانها میشود
و کارکنان را ملزم میکند تا از بد و خوب تشکيلاتشان حرفی نزنند از نظر اين 82
درصد مردود است. تازگیها يک ماجرايی هم رخ داده که نظر اين گروه را تايید میکند.
بقيهاش را بنويسم بعد ماجرا را مینويسم. 28 درصد هم گفتهاند که وقتی يک سازمانی
با کارمندش قرار میگذارد که حرفی از وضعيتشان نزند قراری که گذاشتهاند مهم است
وگرنه منبعد هيچ قرار و قانونی معتبر نمیماند و هر کسی هر جا به نظرش خرابی رخ
داد میتواند داد و هوار کند. حالا ماجرايی که گفتم.
ماجرا اين است که سال گذشته نايب رئيس دانشگاه ما بطور
ناغافل يک ايميل برای همه فرستاد که يک اشکال اداری پيش آمده و شما به حرف رسانهها
توجه نکنيد و اين اشکال بزودی برطرف میشود. میدانيد که نايب رئيس دانشگاه اصولن
همه کاره دانشگاه است و رياست دانشگاه اصولن آدم اجرایی نيست. از فردای اين ايميل
رسانهها و بخصوص در کوئينزلند شروع کردند به خبر دادن که يک نفر را توی دانشگاه
در يک رشتهای ثبت نام کردهاند که شرايطش را نداشته و اين برخلاف مقررات است. باز
نايب رئيس دانشگاه يک ايميل فرستاد که من مسافرت بودم و يک اتفاقی افتاده که من
ازش بيخبرم ولی بزودی اطلاعاتش را مینويسم که بدانيد رسانهها چقدر بيخود خبرسازی
کردهاند. خوب رسانهها دوباره خبر دادند که آن يک نفر يک ربطی به نايب رئيس
داشته. و در نتيجه فشار بر روسای دانشگاه زيادتر شد. بلاخره رئيس دانشگاه خودش يک
ايميل فرستاد برای همه که آقای پروفسور فلانی ترجيح داده که اعلام بازنشستگی کند و
نوامبر سال آينده جای خودش را به يک نايب رئيس ديگر خواهد داد که او را هم با آگهی
استخدام بينالمللی انتخاب میکنيم. سه هفته بعد از اين ايميل دوباره خود نايب
رئيس يک ايميل ديگر فرستاد برای همه که من از فشار زيادی که به خودم و خانوادهام
آمده ترجيح میدهم همين هفته اعلام بازنشستگی کنم و تا 8 ماه ديگر صبر نکنم. دو
روز بعد هم دفتر کارش را ترک کرد. همزمان با او معاونش هم اعلام کنارهگيری کرد.
يعنی دو نفر مديران ارشد دانشگاه از کار کنار رفتند يا مجبور به کنارهگيری شدند.
منتها ماجرا به همين رفتن ختم نشد. سه هفته پيش يک ايميلی
از نايب رئيس موقت دانشگاه آمد که رسانهها هر چه میگويند اشتباه است و شما نگران
نشويد. رسانهها از فردايش شروع کردند به اعلام اين خبر که موضوع کنارهگيری نايب
رئيس قبلی مربوط به اين بوده که دخترش را بدون در نظر گرفتن نمرهاش در دانشکده
پزشکی پذيرفتهاند و اين يک خلاف، اما يک خلاف ديگر هم رخ داده و آن اين بوده که
آن آدمی که موضوع را به اطلاع مقامات رسانده هم از کار برکنار شده. نتيجهاش اين
شد که فشارهای رسانهای آنقدر بالا گرفت که اين بار نايب رئيس موقت يک ويدئو ضبط
کرد و برای همه فرستاد و در آن سعی کرد توضیح بدهد آن آدم افشاگر درون سازمان کسی
نيست که رسانهها گفتهاند و آن کسی هم که خبر را داده در اثر تغييرات ساختار
اداری محل کاریاش به يک جای ديگری رفته ولی برکنار نشده. در واقع معلوم شد همان
آدمی که خبر داده همانی بوده که رسانهها گفته بودند و روسای دانشگاه میخواستهاند
از بقيه زهر چشم بگیرند که بخاطر قدرت رسانهها نتوانستند. نتيجه اين که نايب رئيس
موقت هم مجبور شد توی يک ويدئوی بیربط حرفهای بیربط بزند. دو سه روز بعد رئيس
دانشگاه ايميل زد که نايب رئيس جديد انتخاب شده و بزودی کارش را شروع میکند. اين
يعنی آن 82 درصدی که مردم ازشان حمايت میکنند و سلامتی يک سازمان دولتی به خاطر
آنها حفظ میشود.
حالا جوليان آسانژ در استراليا تبديل به قهرمان شده و دولت
هم با همه اکراهی که از درافتادن با امريکا دارد نه راه چپ دارد نه راه راست. به
هر حال ماجرای آسانژ میتواند راه را برای افشاگران بيشتری باز کند که بعد از
دوران "راه رشد غيرسرمايهداری" حالا از طريق افشای خرابکاریهای "از
ما بهتران سياسی" سعی در اصلاح جهان کنند. منتهای مراتب من اين مدتی که آسانژ
در سفارت اکوادور پناهنده شده مرتب از خودم میپرسم واقعن اين جناب چرا نيامد از
جمهوری اسلامی تقاضای پناهندگی کند؟ برايش يک شبکه تلويزيونی "بگم بگم"
درست میکردند که از صبح تا شب سند بر عليه اين و آن رو کند.
نظرات