جمعه برای زندگی
مدتهاست کارم اين است که مغز زنبورها را مطالعه کنم. قطعات
مغزشان را جداگانه زير ميکروسکوپ بگذارم، بعضیهایشان را با مواد شيميايی خاص رنگآميزی
کنم و ببينم وقتی يک زنبور از زمان خارج شدن از خانههای درون کندو از بقيه
زنبورها جدا میشود چه اتفاقی برايش میافتد. اگر جدا بشود بعد از مدتی دوباره به
کندو برگردانده شود چطور. اگر زنبوری که هر روز میرفته گردهها را جمع میکرده و
به کندو میآورده از کندو جدا بشود و بدون زحمت به او عسل بدهيم چه اتفاقی به سر
سلولهای مغزیاش میآيد. وقتی زنبور ملکه را برمیداريم مغز زنبورها چه تغييری میکند
و اگر به جای ملکه بوی او را در کندو منتشر کنيم چه تغييری در مغز زنبورها پيش میآيد.
گاهی میروم کنار کندوی زنبورها مینشينم و نگاه میکنم که چه کار میکنند. نگهبانها،
کارگرها، ملکه، زنبورهای نر. گاهی از پشت ديوارههای شيشهای کندو به جمعيت کندوها
نگاه میکنم که ببينم وقتی يک زنبور دارد با حرکاتش به محل گلها اشاره میکند يا
محل مهاجمان به کندو را نشان میدهد باقی زنبورها چطور اين اطلاعات جديد را در
کندو منتشر میکنند.
با اين همه يک سوال در مورد زنبورها هست که ظاهرن دير يا
زود برای هر کسی که با اين موجودات سر و کار دارد پيش میآيد. زنبورها میتوانند
کار نکنند؟ تا جایی که میدانيم زنبورها بيش از چهار هفته عمر نمیکنند. 19 روز در
خانههای درون کندو هستند تا سر از لانه دربياورند. هفته اول ياد میگيرند که چه
کار بايد بکنند و هفته دوم تبدیل میشوند به زنبورهای پرستار. هفته سوم به جمع
زنبورهای گردهبيار يا نگهبان ملحق میشوند و هفته چهارم به ترمیم کندو میرسند.
در اواخر همين هفته هم با تغيير محتويات شيميایی کيسه سمی نيششان از بين میروند.
يعنی بدن خودشان شروع به تخريبشان میکند. هفته اول نيششان کارگر نیست چون هنوز
سمی درست نکردهاند. اما در تمام سه هفته بعد اگر کسی یا چيزی را نيش بزنند دو
ساعت بعد خودشان هم از بين میروند. دليلش این است که نيش از بدنشان جدا میشود و
انگار شکم آدم از توی بدنش خارج بشود.
زنبورها مدام کار میکنند، يا آنقدری که ما میدانيم مدام
کار میکنند. شکل خانههای کندویشان هميشه شش ضلعیست و تمامشان يک اندازهاند.
چيزی در جامعهشان تغيیر نمیکند چون فقط عسل توليد میکنند. رنگ عسلشان کمی
پررنگتر يا کمی کمرنگتر است ولی هميشه زرد طلايیست. آبی نمیشود، سبز و سیاه و
سفيد هم نمیشود. میشود با خوردن عسلشان زنده ماند ولی بعيد است با بهترين عسل
هم بشود زندگی کرد.
زندگی کردن با تغيیر رخ میدهد. آدم يک روز لباسش را عوض میکند،
يک روز رنگ موهايش را تغيیر میدهد، يک روز مسيرش رفت و آمدش را عوض میکند. يک
روز چای سبز مینوشد، يک روز شير و قهوه، يک روز يک نان شيرينی اضافه میکند به
نوشيدنی که سفارش داده. يک روز سينما میرود، يک روز موسیقی میشنود. يک روز سفر
میکند، يک روز با دوستانش قرار میگذارد و میگويد و میخندد. يک روز از ديدن
طلوع خورشيد لذت میبرد، یک روز میرود دريا شنا میکند ... و زندگی میکند. زندگی
از آرزوهای آدمهاست که متنوع میشود. آدم نمیتواند در انتظار تحقق آرزوهايش باشد
ولی برای به دست آوردنشان به خودش نيايد. برای برآورده شدن آرزوهایتان منتظر کسی
نباشيد، برای زندگی کردن منتظر کسی نباشید. اين خودتانيد که زندگیتان را با آرزوهایی
که داريد متنوع میکنيد. اين خودتانيد که برای تحقق آرزوهایتان تصميم میگیريد.
فکر کردم بعد از مدتها اين هفته "جمعه برای
زندگی" داشته باشیم. از دو تا از دوستانم هم خواستم درباره زندگی بنويسند و
من هم موسيقی امروز را انتخاب کنم. سه نفری "جمعه برای زندگی" را راه
انداختيم:
اين هم موسيقی که
حالش را ببريد:
اين هم يادآوری: يکبار زندگی میکنيد و اگر آرزوهایتان را
دنبال نکنيد هميشه خانههایتان شش ضلعی میشود.
نظرات
http://www.youtube.com/watch?v=IQnl6y9mrwo
جالب بود