دشمن بیخطر، شکايت بیثمر
از بعد از انتخابات وقتی به
فهرست گروههايی که جمهوری اسلامی آنها را دشمن فرض میکند نگاه میکنيد متوجه میشويد
همهشان را میشود در دو گروه جای داد. گروه دشمنان خطرناک و گروه دشمنان بیخطر.
شدت برخورد حکومت با خطرناکها و بیخطرها نشانهایست از تمايل جمهوری اسلامی به
طرف تعامل با آنها.
گروه دشمنان خطرناک عبارتند از
تکنوکراتها به رهبری هاشمی رفسنجانی، اصلاحطلبها به رهبری خاتمی، ملی- مذهبیها
به رهبری يزدی، تجدیدنظرطلبها به رهبری ميرحسين و قومیگراها به رهبری
کروبی.
گروه دشمنان بیخطر عبارتند از
سلطنتطلبها به رهبری رضا پهلوی، مجاهدين به رهبری رجوی و گروههای چپ مارکسيستی
بدون رهبری مشخص.
يک گروه میماند که اسمش را میگذارم
دگرانديشان که موضوع تعامل و تحمل در جمهوری اسلامی نيستند. اگر بپرسيد دگرانديشان
چه گروهی هستند جوابم اين است که نويسندگان، هنرمندان و ملیگرايان غيرمذهبی نظير
فروهرها که از نظر جمهوری اسلامی با موازين اسلامی سازگاری ندارند و در نتيجه
ناصبی و مهدورالدم و در انتظار حکم زندگی میکنند. هزينه بينالمللی برخورد با اين
گروه برای جمهوری اسلامی بسيار زياد است و در نتيجه حالا شکل برخورد با اين گروه
تغيير کرده است.
وجود دشمن برای جمهوری اسلامی
مثل تزريق مرفين برای آدمیست که درد میکشد. ماهيت درد، در مورد جمهوری اسلامی،
مربوط است به قدرتمداری بدون برنامه. در واقع جمهوری اسلامی تا وقتی در حاکميت قرار
نگرفت متوجه نشد چيزی از برنامه عملی حکومتداری جز کتاب قرآن و نهجالبلاغه در
درست ندارد. حتی اگر اين دو کتاب برای حکومتگردانی هم مفيد باشند ولی تبديل آنها
به نسخه حکومتی در دنيای جديد موضوعیست که نياز به آدم متخصص دارد و اين چيزیست
که برنامههای درسی حوزهها کسی را برای آن تربيت نمیکنند. فقدان چنين تخصصی منجر
به اين شد که بخش بزرگی از نسخه حکومتداری جمهوری اسلامی بر اساس معيار دوست يا
دشمن، و بيعت يا جنگ بنا بشود. بنابراين در سالهايی که جمهوری اسلامی درگير در
شناخت معمای درد بود تنها به ساکت کردن درد اکتفا میکرد. در تمام اين دوران، دشمن
مزمن در نقش مرفين مداوم به همين نياز حکومت پاسخ داده است.
در يک کمتر از دو دهه گذشته
جمهوری اسلامی تلاش کرده تا اعتياد مزمن به دشمن را به اشکال دیگری تغيیر بدهد.
تعامل با دنيای جديد عامل اين بازنگری در تغيير اعتياد است. حالا میشود گفت سوال
اصلی اينجاست: اگر جمهوری اسلامی بخواهد بخشی از دنيای جديد باشد آنوقت اعلام چه
کسی به نام دشمن کمهزينهتر است؟
بهترين توضيحی که درباره دو
گروه اصلی میتوانم بنویسم این است که جمهوری اسلامی دارد بطرف بزرگنمایی بیخطرها
متمايل میشود. چرا؟ چون کنترل دشمنی که بخش بزرگی از برخورد با آن با همراهی
افکار عمومی شکل میگيرد بمراتب آسانتر از کنترل دشمنیست که افکار عمومی با آن
همراهی میکند. شايد آن چيزی که جمهوری اسلامی آن را هوشمندی تلقی میکند اين باشد
که بطور مرتب دارد گروه بیخطرها را در حوزه رسانهای مطرح میکند، به اين اميد که
با افزايش توجه مردم به آنها همين مردم را هم برای مقابله با گروههای بیخطر با
حکومت همراه کند.
طبيعیست که گروهی از مردم از
نتيجه بزرگنمایی حکومت ميل به همراهی با گروههای بیخطر پيدا خواهند کرد و اين
برای همراهیکنندگان خالی از دردسر نيست ولی بخش مهمی از اين دردسر نه به دليل
مقابله جمهوری اسلامی بلکه به دليل مقابله مردم با همراهان گروههای بیخطر خواهد
شد. به عبارت ديگر همراهی با مجاهدين قبل از اين که به حوزه برخورد حکومت برسد با
برخورد مردم روبرو میشود و در نتيجه سهم جمهوری اسلامی در مواجهه و برخورد به نحو
چشمگيری کمتر میشود و اين البته از جنبه حقوق بشری هم برای جامعه بينالملل قابل
قبولتر خواهد بود.
بزرگنمايی دشمنان بیخطر توسط
جمهوری اسلامی منجر به تحرک همان گروهها شده. شايد يکی از مثالهای خوب اين باشد
که دستگيری کسانی به نام انجمن پادشاهی اين پيام را به همراه دارد که سلطنتطلبها
از پايگاه قابل توجهی در داخل کشور برخوردارند و اين زمينه مناسبیست برای تحرک
رهبر يا رهبران گروه سلطنتطلب.
از اين جنبه که به موضوع نگاه
میکنيد متوجه میشويد که شکايت رضا پهلوی از خامنهای پاسخیست برای آن
بزرگنمایی. منتها سوال اين است که چطور میشود فهميد که حمايت داخلی از سلطنتطلبها
چگونه است؟ به نظر من، جواب اين سوال در تشکيلات برونمرزی سلطنتطلبهاست. اگر
حمايت قابل توجهی از اين گروه در داخل ايران وجود داشت سلطنتطلبها قادر بودند
سکان هدايت مخالفان در خارج از کشور را به دست بگیرند و به عنوان گروه مرجع
مناسبات سایرين را با داخل ايران تنظيم کنند. دستکم سلطنتطلبها از جنبه رسانهای،
ولو تلويزيونهای يکنفره، دست بازتری نسبت به ساير گروههایی نظير سبزها دارند که
نه وبسايت قابل توجهی دارند و نه رسانه صوتی يا تصويری کارآمد.
نکته مهم اين است که بزرگنمایی
دشمن بیخطر توسط جمهوری اسلامی و، به نظر من، اشتباه رضا پهلوی در شکایت از خامنهای
به جمهوری اسلامی فرصت داده تا نوک پيکان حمله را به طرف خاندان پهلوی برگرداند.
اگر جایی برای رسيدگی به شکايت از خامنهای وجود دارد به طور منطقی بايد بشود در
همانجا از بازماندگان خانواده پهلوی هم شکايت کرد.
اما چه چيزی در اين شکايت
اشتباه است؟
اشتباه در موضوع شکايت است. در
تمام سالهایی که آنگسان سوچی در حبس خانگی بود تقاضای اصلی نهادهای بينالمللی
آزادی او بود نه مجازات ژنرال تانگ شو، رهبر نظامی برمه. در تمام سالهایی که
ماندلا در زندان بود تقاضای نهادهای حقوق بشری بر آزادی او بود نه مجازات پيتر
بوتا نخست وزير افریقای جنوبی. در تمام دوران محدودیتهای گاندی تقاضای اصلی
استقلالطلبان هند آزادی گاندی بود نه مجازات پادشاه بريتانيا. برعکس، اولين
تقاضای نظام جمهوری اسلامی از امریکا بازگرداندن شاه بود، اتفاقی که هرگز رخ نداد
و حالا مهمترين تقاضای رضا پهلوی شکایت از خامنهایست، اتفاقی که به آن ترتيب
اثری داده نمیشود ولی مصرف تبلیغاتیاش برای جمهوری اسلامی مفيدتر خواهد بود.
تلاش جمهوری اسلامی برای
بزرگنمايی دشمنان بیخطر، نظير سلطنتطلبها، دستکم از اين بابت موثر بوده که آنها
را به اميد هواداران بيشمار وادار به انجام کارهای بیحاصل میکند. درسی مهم که میتواند
مورد توجه منتقدان و مخالفان داخلی حکومت قرار بگيرد که همين حالا بخشی از نيروی
فکریشان را به خارج از کشور منتقل کردهاند.
نظرات