شيمی جامعه با مخلفات

سه تا واژه در علوم سلولی و بخصوص در علوم عصب پايه هست که مرتب در حرف زدن‌ها و مقالات تکرارشان می‌کنند. اين سه تا واژه عبارتند از Agonist، Antagonist و Inverse Agonist. کاربردشان هم درباره‌ی مواد شيميايی‌ست که باعث ايجاد يک پيام در سلول می‌شوند. وقتی يک ماده‌ شيميايی به پذيرنده‌های سلولی وصل می‌شود و سلول را وادار به يک کاری می‌کند به آن می‌گويند آگونيست. مثلن وقتی بيماران ديابتی انسولين دريافت می‌کنند سلول‌های‌ بدن‌شان می‌توانند قند خون را جذب کنند. انسولين می‌شود آگونيست. حالا اگر يک ماده شيميايی ديگری باعث از کار افتادن آگونيست بشود اسمش را می‌گذارند آنتاگونيست. مثلن وقتی پای‌تان درد می‌گيرد و قرص مسکن می‌خوريد ماده شيميايی درون قرص می‌رود جلوی پيام‌هايی را که از پا به مغز می‌روند می‌گيرد و احساس درد از بين می‌رود. به قرص سردرد می‌گويند آنتاگونيست. حالا اگر يک ماده شيميايی داشته باشيم که درست بر عکس همان کاری را انجام بدهد که يک آگونيست انجام داده اسمش می‌شود آگونيست برگشتی. مثلن گلبول‌های قرمز خون که اکسيژن را از ريه‌ها می‌گيرند و به اندام‌های بدن می‌رسانند اگر بهشان دی اکسيد کربن بدهيد باز همان را می‌برند به اندام‌های بدن می‌رسانند ولی در اثر مسموميت پدر صاحاب بچه بدن را درمی‌آورند. به دی اکسيد کربن می‌گويند آگونيست برگشتی يا همان آج از تو.

اين سه تا واژه و مفاهيم مرتبط باهاشان در علوم رفتاری هم خيلی کاربرد دارند و کسانی که در اين حوزه کار می‌کنند مدام درباره‌ی اين که چه چيزهایی آگونيستی يا برگشتی يا مخالف است حرف می‌زنند. نکته جالب اين است که وقتی دنيا را از زاويه شيمی و زيست‌شناسی نگاه کنيد آنوقت خيلی از وقايع رفتاری و لاجرم اجتماعی را می‌توانيد ببينيد و گاهی هم پيش‌بينی کنيد.

حالا از قضا اينروزها که اسم ساندیس هم افتاده است توی ادبيات اعتراض آدم فکر می‌کند شيمی و زيست‌شناسی خيلی کاربرد پيدا کرده‌اند. چند سال پيش هم که چی‌توز آمده بود توی نوشتارهای سياسی خيلی خوشحال‌تر شدم که ليسانس جانورشناسی دارم چون در يک مواردی از جنبه جانورشناسی هم که نگاه می‌کنيد خيلی موضوع جذاب‌تر می‌شود. فکر کن يک بابايی گفته بود اقتصاد مال فلان است اين چقدر راهگشاست برای توسعه رشته جانورشناسی ... فکر کن ... .

جنگ که تمام شد طبيعی بود که رزمنده‌هايی که در خطوط اصلی مشغول جنگ بودند و هر آن بود که يک بلایی به سرشان بيايد از پايان جنگ خوشحال باشند، که بودند. منتها در همان زمان تعداد زيادی از نيروهای پشت جبهه مانده بودند روی دست حضرات جمهوری اسلامی که هيچ کاری برای‌شان نبود. خيلی از همين‌هايی که بعدها به امکانات مالی درست و حسابی دست پيدا کردند از گروه کسانی بودند که با چهار تا عکس روی تانک‌های سوخته کنار شهر اهواز خودشان را جا زدند توی نهادها و ادارات و همه جوره به خودشان رسيدند. برای ما که توی خوزستان زندگی می‌کرديم و جايی هم نداشتيم که برويم ديدن اين صحنه‌های عکس يادگاری گرفتن با تانک‌های سوخته خيلی تبديل شده بود به مايه خنده. من خودم فت و فراوان می‌ديدم. از عکاسی کردن‌شان هم عکس دارم که خودم گرفته بودم.

منتهای مراتب اين آدم‌ها بودند و همه جای عالم هم هستند. اين‌ها که ماندند روی دست جمهوری اسلامی در دوران سازندگی تبديل شدند به پيمانکاران ساخت و ساز. يک گروهی از همين‌ها هم که نه می‌جنگيدند و نه کاره‌ای بودند تبديل شدند به سياهی لشکر که از اين شرکت به آن اداره و از آن سازمان به اين سازمان. اين‌ها را به عنوان نيروی بسيج روانه شهرها کردند. فی‌الواقع کاری هم ازشان برنمی‌آمد. نه حوصله درس و مشق داشتند و نه می‌شد کاری را بهشان سپرد چون تجربه‌اش را نداشتند. جالب هم هست که آن اوايل به بعضی‌های‌شان شغل سازمانی حسابی دادند ولی به دليل بی‌تجربگی در اداره کاری که بعهده‌شان بود تا حد زمين زدن سازمان هم پيش رفتند. بنابراين خيلی از اين‌ها در همان شغل بسيجی ماندند و تبديل شدند به آلت دست. طبيعی هم هست که وقتی کار درخوری نداشته باشند می‌افتند به روزمره‌گی و برای پر کردن روزشان به دنبال بهانه باشند. بگير و ببند و شلوغ بازی‌های خيابانی برای اين گروه خيلی مناسب بود. بعد از مدتی هم خود همين شغل مثل همه مشاغل ديگر شروع کرد به رشد کردن و سازمان کاری‌اش وسيع‌تر شد. تفاوت ميان بسيج دوران جنگ و اين چيزی که حالا هست از زمين تا آسمان است و هر چقدر که بسيجی‌های دوران جنگ مايه افتخارند اين حضرات بسيجی مايه خجالتند. نه سن و سال‌شان به جبهه و جنگ می‌خورد و نه ادا و اصول‌شان.

آن سه تا مفهومی که نوشته بودم را در همين گروه بسيجی امروز می‌شود ديد. آگونيستی‌اش می‌شود اين که می‌ريزندشان توی خيابان‌ها که فقط بريزند سر کسانی که بهشان گفته‌اند اين‌ها مخالفند. منتها از بس که معلوم نيست مخالف يعنی چی و کی در نتيجه عمل‌شان باعث شده به عنوان يک جريان مخالف‌ساز ازشان بشود نام برد. يعنی آدم معمولی را هم تبديل کرده‌اند به مخالف که واقعن نوبر است. آنتاگونيستی‌اش می‌شود اين که اين‌ها را می‌ريزند توی خيابان ولی از آن طرف هم اسم‌شان را می‌گذارند نيروهای خودسر. يعنی خودشان بر عليه شبيه‌شان. اين که يکی به يکی ديگر می‌گويد "بگو شلغم و بعد ..." حالا شده حکايت اين‌ها. هم بسيجی هستند هم نيروی خودسر. آگونيستی برگشتی‌اش هم می‌شود يعنی حتی کسانی که توی خود دايره همين حکومت جمهوری اسلامی هستند هم از اين‌ها صدمه می‌بينند چه برسد به باقی مردم. می‌برندشان جلوی مجلس که به رئيس مجلس که از خودشان است بد و بيراه بگويند. اين که يک حکومتی دستی دستی بردارد يک گروهی را راه بيندازد که مخالف توليد کند برای خودش معنی‌اش همان يکی بر شاخ بن می‌بريد است. نکته جالب اين است که حضرات بر سر شاخ هستند و از اين کارها می‌کنند در حالی که اساسن به همت خودشان اصل درخت در حال افتادن است.

توی علوم سلولی هميشه می‌توانيد مواد شيميايی آگونيست و آنتاگونيست و برگشتی را پيدا کنيد. يک موادی می‌ريزيد روی يک قطعه بافت بعد چند بار بافت را می‌شوييد. بعد يک مواد ديگری می‌ريزيد روی آن و آگونيست‌ها و باقی‌شان شروع می‌کنند از خودشان نور تاباندن. اين نوری که ازشان منتشر می‌شود نشان می‌دهد کجاهای يک بافت يا يک مجموعه سلولی از آن آگونيست‌ها يا آنتاگونيست‌ها يا برگشتی‌ها وجود دارد. اين نقطه اوج روش‌های آزمايشگاهی‌ست که حالا همه چيز را می‌شود پيدا کرد و اندازه گرفت. درست همين روش‌ها را هم در علوم رفتاری به کار می‌گيرند تا کنش‌ها و واکنش‌های اجتماعی را ببينند و اندازه‌گيری کنند.

نظرات

پست‌های پرطرفدار