معلومه که از همین دوروورایی

صفحه ايميل‌های ياهو باز بود ولی داشتم نوشته‌های يک صفحه ديگه را می‌خواندم. ديدم روی صفحه ياهو يک تغييراتی رخ داده. نگاه کردم ديدم يک نفر دارد پيام می‌فرستد. باقی‌اش را خودتان بخوانيد با اين توضيح که اسم کامل آن طرف ديگر را حذف کردم:



ر: هامی دیگه چیه؟
من میشناسمش؟

من: سلام
منم شما رو نمی‌شناسم

ر: به به شما؟
پس چطوری اومدی تو این ردیف دوستای من

من: نمیدونم

ر: تو رو جدت شوخی نکن با من من خيلی دير میفهمم
مغزم کنده برای یازيگوشی‌های بچه گانه

من: من هم شما رو نمی‌شناسم والا

ر: از والا گفتنت معلومه که از همین دوروورایی من تو اردبیلم تو مغازه نشستم
بارون میاد هوا سرده
هامی هامی این چه جور اسمیه

من: من توی بريزبن استراليا نشستم هوا هم خيلی بهاريه
هامی هم اسمه ديگه

ر: (نشانی وبلاگ)
من داستان مینویسم تو چیکار میکنی
یکی از فاميلای ما هم تو استرالیاس
سودابه اس اسمش

من: منم داستان می‌خونم

ر: حوصله کردی حتمن بخون من اصلأ خواننده ندارم

من: يعنی ميگی توی استراليا همين يک سودابه خانم هست؟

ر: یکی به یکی میگه شما اهل تهرونین
اونم میگه اره
پسره میپرسه تو تهرون علی میشناسی
علی هس اسمش یه دستشم چلاقه
ریش بلندی هم داره
سرش عمامه میذاره
نه عزیزم منظورم این نیست که تو استرالیا یه دونه آدم هست اون هم سودابه هست
یه جورایی میخواستم بگم من و تو باهم فامیلیم
یه جور رفتار شهرستانی اردبیلیه
مردی هامی
نمیگم مردی با فتحه روی میم
میگم مردی با ضمه روی میم
هامی
هامی
هامی
جيک جيک
جيک جيک
جيک جيک
کجايی

من: بله قربان مرد هستم

ر: ای بابا يه آدم پيدا کرده بوديم تو اين برهوت اون هم رفت
به به
نه عزيزم مرد و زن بودنتو نميگفتم
ميخواستم بگم کجا رفتی

من: آهان نه زنده هستم

ر: خب به قول آخوندا الحمدلله
من تو اين مغازه پارچه میفروشم بزازم قماش فروشم
مشتريام اغلب خانوم هستن
خانومای خوشگل و ترگل ورگل نه
خانومایی ميان اينجا که بوی پياز داغشون از ده کيلومتری خفه میکنه آدمو
اغلب با دمپايی ميان
شکمای گنده سينه‌های بزرگ و آويزون چادرای مشکی رنگ و رو رفته
موسيقی راه رفتنشون بامبيلی بامبيليه
بعضياشون هم قوقولی قوقولی را ميرن

من: خوب مگه فرقی ميکنه کی مياد پارچه بخره ازت؟
هر کی بخره تو سود ميبری ديگه


بعد انگار قطع شد. هنوز دارم می‌خندم به این گفتگوی دو نفره.

نظرات

پست‌های پرطرفدار