آن صد سال يا اين سی سال

اين درست است که جامعه ايرانی صد سال است دارد درباره مشروطه بودن حکومت حرف می‌زند منتها معنی‌اش اين نيست که همه نسل‌های اين جامعه می‌دانسته‌اند درباره چه چيزی دارند حرف می‌زنند و اين حرف قرار است به چه نتيجه عملی‌ای برسد. من از خودم می‌پرسم آیا می‌شود گفت جامعه ايرانی صد سال است که مشروطه را طلب کرده‌؟ جوابش منفی‌ست. چرا؟ حالا همين را توضيح می‌دهم. می‌توانيد مخالف حرف من باشيد و نظرتان هم محترم است.

خوب چرا جواب منفی‌ست؟

به نظرم اصل موضوع در چيزی‌ست که اسمش را می‌شود گذاشت غلبه قالب يا فرم بر محتوا. يعنی مشروطه‌خواهی در جامعه ايرانی پيش از آن که محتوا باشد يک قالب بوده، و همين قالب هم بر اساس مقتضيات اجتماعی جامعه ايرانی ساخته نشده. يعنی وارداتی بوده. اين را می‌شود حدس زد که چرا وارداتی بوده و چه کسانی آن را وارد کرده‌اند منتها مشکل اصلی اين قالب وارداتی اين بوده که اساسی‌ترين معضلات اجتماعی ما را در خودش نگرفته و در نتيجه جوابی برای‌شان توليد نکرده. حتی گفتگوی سازنده و برانگيزاننده در بین لايه‌های اجتماعی بوجود نياورده و مشکلات اجتماعی همينطور تکرار شده‌اند. نتيجه عملی آن قالب ناسازگار مشروطه‌خواهی اين بوده که مدام ظهور يک آدم بعنوان ديکتاتور قدر قدرت را بعنوان يک خواسته اجتماعی فراگير گذاشته جلوی دست جامعه. هر جا به آن معضلات اساسی رسيده‌ايم و راهی برای حل آن پيدا نکرده‌ايم- که طبيعی هم هست که پیدا نکنيم- آرزوی ظهور يک ديکتاتور کرده‌ايم و باز روز از نو روزی از نو. در فرهنگ عمومی جامعه که کندوکاو می‌کنيد تا همين حالا هم انداختن يک نانوای گرانفروش در تنور (حتی اگر واقعه اصلی چنین نبوده) بعنوان يکی از اقدامات مفيد رضاشاه برای رها کردن جامعه از مشکلاتش برای او امتياز اجتماعی فراهم کرده.

چيزی که برای تاييد ادعای غلبه فرم يا قالب بر محتوا می‌توانم نشانی بدهم توصيف‌های درخشان احمد کسروی از وضعيت مشروطه‌طلبانی‌ست که در مجلس شورا گرد هم آمده بودند. نمايندگان اصناف و گروه‌ها در مجلس حاضر شده‌اند منتها درباره چه چيزی حرف بزنند و از شاه چه درخواستی داشته باشند بوضوح معلوم نبوده ولی در عين حال همه‌شان معترض وضعيت آقابالاسری شاه و خودکامگی‌اش بوده‌اند. نسخه مابه‌ازايی هم برای جايگزينی شاه نداشته‌اند. يک کمی که عميق‌تر می‌شويد می‌بينيد اتفاقن جايگزين‌هایی بوده ولی در قالبی که برايش وارد کرده بودند نمی‌نشسته.

بگذاريد يک نشانی ديگر هم بدهم که ببينيد چقدر وضعیت دهه‌ها بعد هم همين بوده. وقتی محمدرضا پهلوی دست به اصلاحات ارضی می‌زند و زمين‌های کشاورزی را به رعايا می‌دهد آن دم و دستگاه مديريت سنتی کشاورزی را هم از بين می‌برد بدون اين که جايگزينی برايش معرفی کند. زمين‌های بزرگ را تکه تکه می‌کند و می‌دهد دست کشاورزانی که کاشت و برداشت را بلد بودند اما عرضه و تقاضا را نمی‌شناختند. به اضافه اين که اگر تا آن وقت مثلن آب را در يک واحد بزرگ کشاورزی مديريت می‌کردند حالا نمی‌دانند آب را در واحدهای بيشماری که صاحبان‌شان با هم اختلافات عشيره‌ای و قبيله‌ای دارند چطور بايد مديريت کنند. در واقع باز هم قالب اصلاحات ارضی برای مشارکت دادن کشاورزان در سود توليد بر محتوای آن که چگونگی مديريت کشاورزی با فرهنگ سنتی کشاورزی بوده غلبه کرده. نتيجه اين شد که همان کشاورزان هم بعد از مدتی تبديل به کارگران فصلی توی شهرها شدند و کشاورزی سنتی هم که نان را به سفره کشاورزان می‌آورد از بين رفت.

من گاهی فکر می‌کنم وقتی حرف از صد سال مشروطه‌طلبی می‌شود همين حرف‌های امروزمان را سهل‌انگارانه می‌بريم به صد سال پيش و تصورمان اين است که از همان وقت‌ها هم می‌دانستيم چه چيزی بايد جايگزين ديکتاتوری که گاهی هم اسمش مديريت توانمند است بايد کرد. به نظر من از چهره بزک کرده جامعه ايرانی که در صد سال گذشته به مرور ظاهر مدرن به خودش گرفته بگذريم تا وقوع انقلاب 57 وضعيت ما همين بوده که قالب وارداتی را به زور به محتوای ناشناخته می‌زديم و جواب‌های پرت و پلا می‌گرفتيم. يعنی اگر يکی به من بگويد صد سال دنبال مشروطه هستیم و به آن نرسيده‌ايم جواب من اين خواهد بود که شصت هفتاد سال هم هست که خودرو وارد ايران شده ولی رانندگی بلد نبوده‌ايم. هر دوتای موضوعات قالب فرنگی داشته‌اند ولی محتوای آن يا ناشناخته بوده يا با واقعيات سازگاری نداشته‌اند.

اين مدعا را می‌شود در دليل پا نگرفتن احزاب هم دنبال کرد. يعنی تحزب هم با وجود نشانی‌های به نظرم شوخی‌واری که از منابع دینی می‌دهند مثل همان شورایی‌ست که باز نشانی‌هايش را از همان منابع می‌دهند. هر دوی‌شان وقتی با قالب وارداتی به جامعه ايرانی عرضه می‌شدند محتوای‌شان از دست می‌رفت.

خوب حرف اصلی‌ام اين است که با همه فلاکتی که انقلاب 57 در ظاهر برای ما مردم به ارمغان آورد ولی يک واقعياتی را هم پيش چشم ما قرار داد. واقعیت اصلی اين بود که ما تازه بايد شورا و تحزب را در ميان عامه مردم بازتعریف کنيم. آدم‌های تحصیلکرده هر چه در اينباره می‌دانند هم در داخل خودشان به یک تعريف مشترک دست پيدا نکرده بودند و همین عامل اصلی بوده که چيزی از اين تعاريف به جامعه و در میان عامه مردم نمی‌رسيده. قالب بوده محتوا نداشته. انقلاب ما را برد به روز دوم افتتاح مجلس در دوران مشروطه و سر و کله زدن برای مشروعه مشروطه یا مشروطه مردمی. از همينجا قالب‌های ساخت خودمان کم‌کم شکل گرفتند. حالا البته ازتان ناراحت نمی‌شوم که بريزيد و بد و بيراه بگوييد که آن همه دوران پهلوی و دانشگاه و راه‌آهن چی شد؟ به نظر من آن‌ها هم همان قالب‌های بودند که باز داخل‌شان خالی بود. می‌توانيم درباره‌شان بحث کنيم، فعلن اين را تمام کنم.

بعد از تولید قالب‌های مشروطه، که به نظرم حالا اسمش را می‌شود گذاشت توسعه سياسی، تازه در دوم خرداد 76 بود که موضوع محتوای جدی برای اين قالب‌های وطنی آمد در میان عامه مردم. اين حرف را که خاتمی و اصلاح‌طلبان بعد از پيروزی در انتخابات برنامه عملی در دست نداشتند را بايد همينجا معنا کرد که واقعن چيزی در دست‌شان نبود که بشود با شعارهايی که داده بودند قابل اجرا باشد. از دست دادن دولت هم، به نظر من، محصول همين گرفتاری بود. آن تئوری توسعه سياسی "فشار از پايين، چانه‌زنی از بالا، که سعيد حجاريان ارائه کرد- و من فکر می‌کنم شاهکار است- بدون روش اجرايی بود ولی محتوای قابل توجهی داشت. منتها يک توضيح ديگر هم لازم است.

توضيح اين است که دور شدن اصلاح‌طلبان از قدرت هر بدی که داشت اما اين حسن را داشت که تئوری‌ توسعه سياسی اصلاح‌طلبان به اندازه کافی و دور از هياهوی اجتماعی پرورش پیدا کند. همين هم شد که تئوری آنقدر کارآمد بود که آدم‌های حکومت را دچار شکاف اساسی کرد و از درون آن جنبش سبز ظاهر شد. اگر برنامه کارآمد نبود و تضمینی برای موفقيت آن وجود نداشت آدم‌های درون حکومت ريسک به اين بزرگی را به خودشان و جامعه تحميل نمی‌کردند. اين درست مثل وقتی‌ست که يک محقق به کارآیی واکسنی که خودش کشفش کرده آنقدر اطمينان دارد که اول آن را به خودش تزریق می‌کند. ميرحسین و رهنورد و کروبی مجريان آن برنامه بودند و واکسن را به خودشان تزریق کردند. طرف ديگر حاکميت فقط می‌توانست با برخورد خشن از بروز کارآمدی نسخه اصلاح‌طلبان جلوگيری کند. انگار برويد کاشف واکسن را بکشید تا معلوم نشود کشف او واقعن به دردبخور بوده. منتها اين فقط موضوع مجريان آن نسخه نبود که از کارآیی برنامه‌شان مطمئن بودند، اين برنامه در بين عامه مردم هم طرفدار پيدا کرده بود چون از کارآیی‌اش مطلع شده بودند. اين يعنی محتوا در قالب درست قرار گرفته.

چرا مردم بعد از حصر ميرحسين و رهنورد و کروبی حضور خيابانی‌شان را کم کردند؟ به نظرم همه اعتبار را نبايد به قدرت سرکوبگری حاکميت تنزل داد. حاکميت تا جايی که توانست از برخورد خشن استفاده کرد ولی اين خود مردم هم بودند که حاضر نشدند تلفات بدهند. اعتبار اين هوشياری اجتماعی را باید به مردم داد و اين چيزی‌ست که در بسياری از تحليل‌ها غايب است. يعنی مردم از خودشان پرسيده‌اند آيا ميرحسين واقعن همان کسی‌ست که ما برايش می‌خواهيم کشته بشويم؟ آيا ما واقعن می‌خواهيم به دوران طلايی برگرديم؟ اصلن دوران طلايی يعنی کدام قسمت آن دوران؟ وقتی اوضاع را با اوايل انقلاب مقايسه می‌کنيد که مردم به قيمت رفتن شاه و آمدن هر کسی خودشان را به خیابان‌ها می‌رساندند تا تظاهرات را برگزار کنند متوجه می‌شويد که خانه‌نشين شدن مردم بعد از جنبش سبز فقط محصول سرکوبگری حکومت نبود. خود مردم هوشيارانه از صحنه برخورد خارج شدند.

و حالا در بين درگيری‌های فکری ميان تحريم يا رای دادن بلاخره رای دادن نتيجه داده و همان نسخه چهار سال پيش دارد دنبال می‌شود. در واقع قدرت مردم، مقاومت ميرحسين- رهنورد- کروبی، اعتبار خاتمی، استراتژی رفسنجانی و اجرای عارف-روحانی باعث برد در انتخابات شد. و اين همان تئوری فشار از پايين چانه‌زنی از بالاست.

البته از اين حرف‌ها که "اينا همه دستشون تو يک کاسه‌ست" و "اينم سوپاپ اطمينانه" زياد می‌شنويد منتها بسياری از همين جماعتی که از اين حرف‌ها می‌زنند مثل باقی مردم دنبال "عکس امام تو ماهه" يک نگاهی هم به ماه کرده بودند، ولو زيرزيرکی. حالا همه گاليله شده‌اند خوب به خودشان مربوط است منتها جامعه ايرانی يک واقعياتی دارد که بعضی‌ها دوست دارند نديده‌اش بگیرند. انگار يکی بگويد محل تولد من اصفانياس. اين ديگر به خودش مربوط است، ولی در واقعيت مکانی زاينده‌رود اثری نمی‌گذارد.

به نظرم جامعه ايرانی هنوز خیلی سوراخ سنبه دارد که بايد برای‌شان فکر کرد منتها اگر کسی فکر می‌کند ما صد سال است به دنبال مشروطه هستيم و آه و دود و فغان، به نظرم حرف واقعی نمی‌زند. همان که نوشته بودم، هفتاد هشتاد سال هم هست که خودرو توی خیابان‌های ما راه می‌رود، اين با فرهنگ رانندگی کردن فرق دارد. داستان اين است که تازه قالب ساخت خودمان با محتوای ساخت خودمان را نزول اجلال داده‌ايم و این اتفاق مبارکی‌ست.


نظرات

طاها بذری گفت…
چه تحلیل خوبی. مرسی
پرتابه گفت…
همایون جان سلام
روزگارت خوش
من از پرتابه اومدم. خواستم بهت بگم اگه خواستی مینیمال هاتو جایی غیر از وبلاگت بنویسی پرتابه به شدت توصیه میشه. به خصوص این که هیچ محدودیتی تو نوشتن نداری.
پیشاپیش خوش اومدی به پرتابه
canada گفت…
وبلاگ خیلی خوبی دارید. موفق باشید.
مرد مرده گفت…
بحثت جالب و كمكي نو بود. اما وبلاگي بود كه مي پذيرم.
اما جدا از به اين در و اون در زدن يك نكته مهم كه دربارش بحث نميشه قيف وارونه است. زياد شنيديش در سخن خودتحليلگر فرض كن ما ملت. اين قيف هيچ جا مثل اصلاحات سروته نشد. اصلاح طلبا نميدونستن چه غلطي كنن يه چيز گنده انداختم وسط ميدان و گفتن و هركي به اين شوت بزنه پا خودش ميشكنه پس ما پيروزيم. بحث تهوع اور تقدم نوع توسعه و واضحي اش ؛و بحث مطرح نشده جز يكبار به اينكه اصلا نيازي به دموكراسي داشتيم يا نه. بگذريم خوش گذشت

پست‌های پرطرفدار