قدرت سياسی، سبزها، زنان

قدرت سياسی محصول چه نوع کنشی اجتماعی‌ست؟ به نظرم آمد اين سوال را از خودم بپرسم و جوابش را در تاريخ معاصر خودمان جستجو کنم. پاسخ دادن به اين سوال برای روشن شدن اوضاع جامعه ايرانی، چه در داخل و چه در خارج، و بخصوص برای درک شرايط بعد از اعتراضات انتخاباتی و آينده نه چندان دور، برای من، موضوع تحليل شخصی‌ست منتها اينجا هم می‌نويسمش شايد برای کسان ديگری هم مفيد باشد.   

قدرت سياسی در ايران در دوره‌های مشخص با واسطه‌های متفاوت به دست آمده. مثلن در کودتای 28 مرداد که يکی از تعيین‌کننده‌ترين زمان‌های تغيير قدرت سياسی در تاريخ معاصر ايران بوده اين قدرت نظامی بوده که با ضرب کودتا قدرت سياسی را کسب کرده. وزن نيروهای دیگر در ميدان هر چقدر که بوده، اما در انتها اين نيروی نظامی بوده که برای کسب قدرت سياسی ميدان‌داری کرده و در نتيجه با همان شيوه و در فراز و فرودهایی قدرت سیاسی را تا زمان انقلاب 57 حفظ کرده است. فضا دادن به نهادهای اجتماعی برای رشد در همان دوران هم محصول پشتوانه امنيتی‌ای بوده که دستگاه شاه برای حفظ قدرت سياسی فراهم کرده. وقتی به جزئيات نگاه می‌کنيم متوجه دو قطبی شدن فضای همان دوران هم می‌شویم. يعنی همزمان که مثلن جشن هنر شيراز حساسيت‌برانگيز می‌شود از اينطرف هم هيجانات مذهبی بالا می‌گيرد. جزئيات را می‌گذارم برای يک وقت ديگر که بيشتر توضیح بدهم ولی اصل موضوع قبضه شدن قدرت سياسی توسط قدرت نظامی در دوران بعد از کودتای 28 مرداد بود.    

درست پيش از 28 مرداد در دوران کوتاهی این قدرت اقتصادی بود که قدرت سياسی را حفظ کرده بود. ملی شدن صنعت نفت در واقع استفاده از قدرت اقتصادی برای کسب پشتيبانی عمومی برای کسب قدرت سياسی بود. هيجانات ملی‌گرايانه را هم در دوران ملی شدن صنعت نفت و هم در دوران بعد از 28 مرداد و بخصوص در زمان جشن‌های 2500 ساله می‌شود ديد. البته هيجانات ملی‌گرايانه در دوران مصدق نسبت به دوران شاه عمومی‌تر بود و واضح است که اين اثر مربوط بود به نفع مالی بيشتر از درآمدهای نفتی که در زمان کسب قدرت سياسی حاصل از اقتصاد نصيب مردم می‌شد. شاه هم با برگزاری جشن‌های 2500 ساله در فکر کسب پشتيبانی عمومی بود ولی نفع مالی از اين حرکت نصیب مردم نمی‌شد و در نتيجه محصول اين حرکت منحصر ماند به لايه‌ی مشخصی از جامعه و بدون حمايت عمومی ماند. (هر دوی اين حرکت‌ها را همين الان در دوران احمدی‌نژاد می‌بينيد که از تقسيم درآمد نفت میان مردم حرف می‌زند و هيچ فرصتی را برای حرف زدن درباره کورش و تاريخ ايران از دست نمی‌دهد).       

قدرت نظامی و قدرت اقتصادی به کرات قدرت سياسی در ایران را دست به دست کرده‌اند و البته کسب پشتيبانی عمومی در ایران هرگز بدون اين دو مولفه امکانپذير نبوده. به نظر من، تمايلات ملی‌گرايانه در هر دو مورد هيجانی بوده که از طرف قدرت در صحنه به جامعه تزريق می‌شده و اين جوشش ملی‌گرايی عمومی نبوده که به قدرت گرفتن نهادهای اقتصادی يا نظامی منجر شده باشند. طبيعی هم هست که در جوامع توسعه نيافته چنين اتفاقی نيفتد. در واقع توسعه‌يافتگی همواره منجر به کاهش تمايلات ملی‌گرايانه شده و اين را می‌شود از پذيرش عمومی جوامع توسعه يافته در برابر مهاجران اندازه‌گيری کرد.

وقوع انقلاب در ايران، به نظر من، نشان داد که قدرت اقتصادی ديگر قادر به کسب قدرت سياسی با پشتوانه ملی‌گرايانه نيست. از همين منظر که به شعارهای "آب و برق مجانی" نگاه کنيد متوجه می‌شويد که قدرت اقتصادی در دوران انقلاب به جای تحريک احساسات ملی‌گرايانه از احساسات مذهبی برای کسب قدرت سياسی استفاده کرد. دوقطبی شدن جامعه در دوران شاه هم به قدرت‌های اقتصادی مثل بازار امکان داد تا از پشتوانه بيشتری در ميان عموم برخوردار بشوند. خوب اين سوال را هم باید همينجا پاسخ داد که آيا رويگردانی لايه تحصيلکرده منجر به سقوط شاه شد يا تعداد نفراتی که برای کسب درآمد بيشتر در "جزيره ثبات" در خيابان‌ها دست به تظاهرات می‌زدند. به نظر من گروه دوم در جامعه توسعه نيافته ايران زمينه مناسب‌تری برای سقوط دستگاه شاه فراهم کردند و رويگردانی لايه تحصيلکرده از دستگاه شاه گرچه بر قدرت تئوريک حرکت‌های ضد شاه اضافه می‌کرد اما اثرگذاری‌اش در آن حدی نبود که بتواند تغيير جهت قابل توجهی در نگاه عامه ايجاد کند. بهترين دليل، برای من، زمان کوتاه شروع سرکوبی نيروهای سياسی بعد از انقلاب است. اگر نيروی تئوری‌پرداز قادر به کنترل و جريان‌سازی بود دستکم تعداد قربانيان خود اين نيرو کمتر می‌شد، که نشد. آنچه امروز در شمايل تئوری‌پرداز، چه همراه با حکومت و چه منتقد آن، می‌بينيم محصول جوانه‌هايی‌ست که بعد از قلع و قمع نيروهای سياسی در سال‌های اوليه انقلاب و از درون خود حکومت رويیده است.   

همين سوال را می‌شود درباره دوران اخير هم پرسيد که چرا نيروی تئوری‌پرداز مانع از به قدرت رسيدن احمدی‌نژاد نشدند؟ اين سوال را جواب می‌دهم. منتها قبل از آن به يک موضوع مهم‌تر اشاره می‌کنم.

عليرغم وقوع انقلاب، تا پايان دومين دوره رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی اين قدرت اقتصادی بود که قدرت سياسی را اداره می‌کرد. در واقع پشتوانه مذهبی که در زمان وقوع انقلاب از قدرت اقتصادی حمايت کرد و آن را به قدرت سياسی رساند تا دومين دوره رياست جمهوری رفسنجانی هم ادامه پيدا کرد، گرچه بمرور به کمرنگ‌ترين ميزان خودش رسيده بود. ناگفته پيداست که پشتوانه مذهبی که خمينی آن را به قدرت اقتصادی منتقل کرد بقای قدرت سياسی در دست خامنه‌ای را هم تضمين می‌کرد. منتها قدم بلند خامنه‌ای برای تجمیع مرجعيت و رهبری سياسی منجر به کاهش پشتوانه مذهبی حکومت شد و، به نظر من، همين فرصتی بود که تئوری‌پردازان از آن استفاده کردند و تفکر نياز به نهادهای اجتماعی را عمومی کردند. عمومی شدن نهادهای اجتماعی مثل پا گرفتن نشريات و گروه‌های غيردولتی و بخصوص گروه‌هايی در حوزه زنان در همين دوره رخ داد. و درست به همين دليل است که، به نظر من، جامعه ايرانی از همينجا وارد دوران توسعه يافتگی شده است. طبيعی‌ست که نمی‌شود همين الان اوضاع جامعه ايرانی را با ميانگين جوامع توسعه يافته مقايسه کرد ولی حرکت‌های اجتماعی در دوران خاتمی و دوران بعد از اعتراضات انتخاباتی نشان می‌دهد جامعه ايرانی از سد توسعه نيافتگی رها شده و دارد جهان توسعه يافته را تجربه می‌کند.

حالا می‌شود گفت آن نيرويی که خاتمی را به قدرت رساند نه از جنس قدرت اقتصادی و نه از جنس قدرت نظامی بود. آن نيرو عبارت بود از نيروی نهادهای اجتماعی. اگر جامعه ايرانی از مرز توسعه یافتگی عبور نکرده بود می‌شد انتظار داشت شعارهای نفتی احمدی‌نژاد بتواند او را برای دوره دوم هم به رياست جمهوری برساند. به نظر من، مرور دستيابی به قدرت سياسی از طريق قدرت اقتصادی به جامعه‌ای که يکبار در دوران مصدق آن را تجربه کرده و يک بار ديگر هم با قدرت آن یک رژیم را ساقط کرده بود در چهار سال اول احمدی‌نژاد نشان داد چنين قدرت سياسی‌ای به نيازهای جامعه پاسخ نمی‌دهد. از قضا من به همين دلیل باور دارم که حافظه تاريخی در جامعه ايرانی بخوبی دارد کار می‌کند. اگر احمدی‌نژاد و البته حکومت به پشتوانه عمومی برای قدرت اقتصادی‌شان اطمينان داشتند کسب قدرت سياسی در دوره دوم برای احمدی‌نژاد بی‌نياز به کودتای نظامی بود. در واقع نيرويی که خاتمی را به قدرت رساند بعد از چهار سال بار ديگر در صحنه ظاهر شد و تا ديگر از جامعه ايرانی محو نخواهد شد چون هيچ جامعه‌ای پس از ورود به جهان توسعه‌يافته دوباره به دوران توسعه‌نيافتگی‌اش بازنخواهد گشت.     

حالا وقتی در برابر اين سوال قرار می‌گيريم که چرا موج اعتراضات انتخاباتی فروکش کرد پاسخ دقيق‌تری برای آن داریم. پاسخ اين است که جامعه به دنبال کسب قدرت سياسی از طریق اقتصاد يا نظاميگری نيست، بنابراين از انقلابيگری فاصله گرفته و تا زمانی که با کمترين هزينه به بیشترين دستاورد نرسد دست به انتخاب نمی‌زند. اين همان نيروی کنترل کننده جوامع توسعه‌یافته است که از منظر جوامع انقلابی که به آن‌ها نگاه کنيم به آن‌ها لقب جوامع محافظه‌کار می‌دهيم. محافظه‌کاری اجتماعی منجر به همگونی اجتماعی در بستری از تنوع رای می‌شود، اتفاقی که همين الان نمونه قابل توجه آن را در وضعيت سبزها می‌شود ديد. سرکوبی خشن معترضان انتخاباتی بيش از آن که برای سرکوبگران مفید فايده باشد برای جامعه ايرانی مفيد واقع شد چون آن‌ها را به بازنگری در هزينه‌های اجتماعی دستیابی به خواسته‌های‌شان وادار کرد. مهم‌ترين دستاورد اين بازنگری عدم استفبال از راه‌حل‌های نظامی برای مقابله به سرکوبگران است. اگر چنين نشانه‌ای در جامعه ايرانی وجود داشت وقوع دخالت نظامی در حل و فصل بحران‌های بين‌المللی ايران بسهولت انجام می‌شد. بنابراين، اين قدرت حکومت در مقابله به تهاجم نظامی نيست که چنين امری رخ نمی‌دهد بلکه اين عدم استقبال اجتماعی از چنين شکلی از حل و فصل موضوع قدرت سياسی در ايران است که مانع از وقوع تهاجم نظامی شده است.  

اما سوال اين است که چه کسی يا کسانی يا نهادهايی می‌توانند جنبش اعتراضی جامعه ايرانی را هدايت کنند؟ به نظر من رهبری جنبش اعتراضی حالا بيش از همه در دست نهادهای اجتماعی‌ای‌ست که زنان آن‌ها را اداره می‌کنند. جامعه ايرانی با همه تنوعی که دارد و حالا بعد از اعتراضات انتخاباتی هم می‌شود تنوع آن را بيشتر ديد از جنبه فرهنگی تغيير کرده است. بخش بزرگی از اين تغيير محصول فشار پرحجم و بی وقفه‌ای‌ست که گروه‌های زنان برای کسب حقوق اجتماعی‌شان بر جامعه وارد کرده‌اند. حتی اگر گروه‌های زنان را از جنبه باورهای عقيدتی رو در روی هم ببينيم اما اشتراکات آن‌ها بمراتب بيشتر از گروه‌های ديگر است. همين اشتراک در منافع به تعریف دقيق‌تری از اهداف اجتماعی منجر شده است. ورود يک زن به حوزه وزارت، گرچه از نظر سياسی مخالف، اما منجر به تغيير رويه حکومت‌گری شده است. به نظر من، بر اساس خاستگاه اجتماعی گروه‌های زنان طبيعی‌ست که باور کنيم فعالان حقوق زنان در دوران بعد از انقلاب، زنان بيشتری از جامعه را نمايندگی ‌می‌کنند. و در نتيجه طبيعی‌ست که ورود آن‌ها را به حوزه قدرت سياسی نشانه‌ی عميق‌تری از سهيم شدن بيشتر زنان در سياست و در نتيجه کسب قدرت سياسی از طريق قدرت اجتماعی بدانيم.    

در جامعه‌ای که قدرت مذهبی رنگ باخته، قدرت اقتصادی پشتوانه اخلاقی عامه ندارد، قدرت نظامی سرکوبگر و بدنام است و قدرت فرهنگی در تلاش برای شناخت پديده جهان‌وطنی‌ست آنچه که باقی می‌ماند قدرت نهادهای اجتماعی‌ست که نه تنها از جنبه جغرافيایی متمرکز است بلکه راه همگرايی اجتماعی از ميان تنوع آراء را هم باز می‌کند و در نتيجه به کسب قدرت سياسی منجر می‌شود. به نظر من، زنان در جامعه ايرانی برای رهبری حرکت در جهت کسب قدرت سياسی تجربه بيشتری دارند و همين حالا دارند آرام آرام حرکت‌های اجتماعی رو به کسب قدرت سياسی را دنبال می‌کنند. اگر چيزی در جنبش سبز با همه‌ی تنوعش دیدنی‌ست همين حرکت پرقدرت نهادهای اجتماعی زنان است.    


نظرات

Saeedeh گفت…
چرا زنان؟ دلیلتون چیه آقای خیری؟! شما نقش کارگران، دانشجویان، نوسیندگانو حتی اتحادیه های صنفی رو نادیده گرفتید. در مورد زنان درسته که حرکت های چشمگیری وجود داشته اما تا لایه رهبریت فاصله زیادی نمونده؟
‏علی گفت…
همایون عزیز، آفرین!
درست انگشت به عمیقترین دگرگونی جامعه ایران پس از انقلاب گذاشتید.
حالا اگر این دگرگونی را با واقعیت کشور های همسایه، مخصوصا آنهایی که نزد بسیاری در ایران به تجدد و توسعه یافتگی مشهور شده اند، مانند ترکیه مقایسه کنیم، روشن می شود که نه تنها آینده تغییرات در ایران که ایران آینده کشور زنان خواهد بود. و این اصلا دیر نیست.
اتفاقا بنظر می رسد که مثال های خانم سعیده، اگر قرار به درجه بندی باشد، در نخستین رده ها نخواهند بود.
دیگر اینکه مسأله، دگرگونی ای از درون و پایین ترین لایه های جامعه است و رهبریت شاید فقط برای آقای خامنه ای مانده باشد!
آزادنویس گفت…
همايون: سعيده جان موضوع مدیريت حرکت‌های اجتماعی مهم‌ترين بخش در حرکت به سمت دموکراتيک کردن جامعه‌س. اين مديريت در شکل عملی و با پشتوانه تجربی در جامعه ايرانی فقط در بين زنان وجود داره برای اين که مديريت خانه هنوز به طور سنتی در دست زنان به عنوان مادر خانه‌ست. ضمن اين که همين تجربه مديريتی زنان/مادران در خانواده تبعيض‌آميز هم نيست. يعنی يک مادر فرقی بين دختر و پسر نميذاره در حالی که همين الان در اتحاديه‌های صنفی موضوع مديريت با تبعيض اجرا ميشه. اگر تمرين دموکراسی رو پيش‌زمينه اجرای دموکراسی بدونيم زنان با فاصله بسیار زياد نسبت به مردها با موضوع آشناترند. به نظرم مقاومت در برابر رهبری زنان هست منتها معنيش اين نيست که اون‌ها متوقف شدن، برعکس وقتی نگاه می‌کنی می‌بينی خلاقيت‌های زيادی برای عبور از موانع بخرج ميدن.

پست‌های پرطرفدار